شیوانا و دغدغه مرد برنج فروش
در دهکده مردی بود که مغازه کوچک برنج فروشی داشت. مرد روزها تا دیروقت در مغازه کار می کرد و شب خسته به خانه می رفت و فرصت کمی حتی برای دیدن خانواده اش داشت. از طرفی دیگر مرد به کلاس های شیوانا بسیار علاقه داشت و همیشه به دنبال فرصتی مناسب بود تا بتواند چند ساعتی در محضر استاد باشد. هر روز دغدغه های کار و زندگی بیشتر می شد و نمی توانست شیوانا را ببیند.
یک روز که در مغازه مشغول کار بود، شیوانا را دید که از جلو مغازه اش می گذرد، بلافاصله خود را به استاد رساند و از او خواست که دقایقی به مغازه بیاد. شیوانا پذیرفت و وارد مغازه شد. مرد با تواضع نشست و گفت: استاد! من به کلاس های درس شما بسیار علاقه دارم و دلم می خواهد فرصتی پیدا کنم تا هر از گاهی در کلاس های شما حضور داشته باشم ولی مشغله های زندگی چنین فرصتی به من نمی دهد.
مرد با آوردن یک استکان چای داغ در مقابل استاد نشست و گفت: در بازار مغازه عطاری هست که روبروی مغازه من است. صاحب مغازه مرد بدخواهی است که دایم وضعیت مغازه مرا زیر نظر دارد و اگر اشتباهی مرتکب شوم، بلافاصله آن را برای مشتریان خود نقل می کند و مدام در حال بدگویی از من و شاگردانم است. از طرفی دیگر نوع تفکر و شخصیت من به گونه ای نیست که بخواهم او را آزار دهم یا مقابله به مثل کنم و دلم نمی خواهد با او در گیر شوم. مرا راهنمایی کنید که چه باید بکنم؟!
شیوانا با لبخندی بر لب در حالی که جرعه ای از چای می نوشید گفت: اینکه یک نفر بدخواهِ تو باشد و اینگونه با جدیّت برای بررسی و ارزیابی نواقص و معایب تو و مغازه ات وقت صرف کند، نه تنها نگران کننده نیست بلکه جالب نیز هست. او حتی بیشتر از خودت برای تمام حرکات و رفتارهای تو وقت می گذارد، حتی زمانی که تو در حالِ خودت هستی، او به تو فکر می کند و تو می توانی از نتیجه تلاش های او به نفع ِخودت استفاده کنی. من اگر به جای تو بودم مدام مشتریانی را برای پرس و جو نزد مرد عطار می فرستادم تا از آخرین نتایج ارزیابی در مورد خودم، کم کاریِ شاگردانم و اخلاقیاتم مطلع شوم. در واقع تو به راحتی یک مشاور در اختیار داری که لحظه به لحظه با جدیت و تحلیل جزییات زندگیِ تو، تو را به سوی پیشرفت سوق می دهد. تو بدون هزینه از مشورت فردی نکته سنج و دقیق بهره مند می شوی. بگذار او فکر کند صرفاً تو به خاطر شرم و حیا و حفظ حرمت نمیخواهی واکنش نشان دهی !
از نقاط منفی زندگی هم می توانیم برای رفع نواقص و کاستی هایمان استفاده کنیم. او هر روزه زندگی ِ تو را ارزیابی می کند و پشت سرت نواقصت را برای دیگران تعریف می کند و تو با حرف هایی که در مورد خودت می شنوی، زندگیت را بازبینی می کنی و نقاط قوت خود را پر رنگ و نقاط ضعفت را کمرنگ خواهی کرد و این نوعی پیشرفت برای توست. در نهایت سکوت تو برای مرد عطار نیز مثمر ثمر خواهد بود، چرا که او نیز پس از گذشت زمان وقتی می بیند که تو واکنش از خودت نشان نمی دهی، دست از بدخواهی بر می دارد و کمال و توفیق تو را تایید خواهد کرد.
مرد برنج فروش که به گفته های استاد اعتماد داشت و همیشه راهکارهایش را مفید می دانست، با خوشحالی حرف های شیوانا را پذیرفت و با خود قرار گذاشت که تمام حرف های استاد را با دقت به کار بندد تا بتواند به نتیجه دلخواه برسد.
شیوانا از جای برخاست و از مرد خداحافظی کرد و به طرف مدرسه به راه افتاد.
مرد نیز با اعتماد بنفس به کارهای روزانه اش ادامه داد و زیر لب نجوا کنان گفت: ای کاش انسان ها به جای سرک کشیدن در زندگیِ دیگران، اندر احوالات درونیِ خودشان سیر می کردند.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک