جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

ریسمان نامرئی (مجموعه داستان های شیوانا)

ریسمان نامرئی / مجموعه داستان های شیوانا ... شیوانا تبسمی کرد و گفت: شما همگی خاطره آن جوانان را از صبح تا الان که شب به نیمه رسیده است با خود حمل کرده اید.

شیوانا و ریسمان نامرئی

شاگردان شیوانا در حیاط مدرسه منتظر دوستانشان بودند تا به سوی معبدی که در آن سوی کوهستان بود بروند. کم کم همگی به همراه استاد شیوانا آماده سفری یک روزه شدند.

در راه که می رفتند تعدادی دختر و پسر کنار جاده در حال استراحت بودند. وقتی شیوانا و شاگردانش از کنارشان گذشتند هر کدام حرفی ناشایست گفتند و با مسخره کردن باعث ناراحتی آنها شدند.

شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت و به شاگردانش نیز اشاره کرد که سکوت کنند. شیوانا و شاگردانش به راه خود ادامه دادند و رفتند.

کم کم هوا تاریک شده بود و آنها به معبد رسیده بودند و دور هم جمع شدند تا کمی استراحت کنند.

شیوانا از شاگردانش پرسید: در طول سفر تا این لحظه تاثیرگذارترین خاطره ای که تا الان ذهنتان را مشغول کرده است بگویید.

تقریباً همه شاگردان از مسخره کردن جوانان کنار جاده سخن گفتند و آنها را جوانانی خام و ساده لوح خطاب کردند.

شیوانا تبسمی کرد و گفت: شما همگی خاطره آن جوانان را از صبح تا الان که شب به نیمه رسیده است با خود حمل کرده اید و در تمام مسیر هم با خود کلنجار می رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبی نشان نداده اید و همگی نظرتان بر این است که آنان جوانانی خام و ساده لوح بودند! ولی با تمام این اوصاف شما از مهم ترین و کلیدی ترین نکته غافل بودید و آن این است که همین افراد ساده لوح و بی ارزش تمام سفر و تمام روز شما را تحت الشعاع قراردادند و حتی بخش اعظمی از ذهن و فکر شما را اشغال کردند.

اگر شما با یک ریسمان دور گردن حیوانی، بار سفرتان را بر دوشش بیندازید، آن حیوان تمام سفر با شما خواهد بود. حال آن جوانان نیز با ریسمانی نامرئی که خودتان سازنده آن بودید در تمام طول مسیر همراه شما بوده اند، آنقدر جملات ناموزون آنها را در ذهنتان مرور کردید که حتی هدف اصلی تان از این سفر را از یاد برده اید.

من به جر‌أت می گویم که آن جوانان از شما قوی تر بودند که توانستند با ادا و اطوار، همه شما را تحت کنترل خود قرار دهند و مادامی که شما خاطره صبح را در ذهنتان یدک می کشید، هرگز نمی توانید ادعای استقلال فکری و آزادی داشته باشید.

عزیزان من! شما باید یاد بگیرید که تمام اتفاقات خوب و بد زندگی را در زمان خود رها کنید و هرگز مدام ذهن خود را مشغول اتفاقات روزمره نکنید. چرا که اگر اینگونه نباشید، به مرور حجم خاطراتی که به یدک می کشید آنقدر زیاد خواهد شد که دیگر حتی فرصت یک لحظه تماشای دنیا را نخواهید داشت، چه رسد به اینکه از داشته هایتان لذت ببرید.

شاگردان که اصلاً از این دیدگاه به مساله توجه نکرده بودند، فکر جوانان صبح را از ذهنشان دور کردند و تا پاسی از شب بیدار ماندند و از استاد شیوانا به خاطر سفر به معبد و یادآوری نکات کلیدی زندگی تشکر کردند و هر کدام برای استراحت به گوشه ای رفتند تا بتوانند صبح زود آماده ادامه سفر شوند.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مدیر
5 سال قبل

یه داستان عالی بود/ جذبم کرد که تمام داستان های شیوانا رو از اول بخونم
دمتون گرم

5 سال قبل

ممنون از همراهی شما

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x