این مطلب به مجلس هشتم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس فرق بین ایجاد و اسناد است.
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
فرق بین ایجاد و اسناد
الحمدلله ربِّ العالَمین و صلَّی اللهُ علی سیّدَنا و نبیّنا أبی القاسِم محمد صلی الله علیه و آله الطّیبین الطاهرین
سعه وجودی انسان در حضور
این شبها که در محضر اقدس رضوی تشرف داریم، عرایضی را راجع به حضور تقدیم میداشتیم. به تعبیر حضرت آقا روحی فداه عمده، حضور و مراقبت است و همین یک تخم سعادت است که باید انشاءالله درخت طوبی شود، و همین یک بذر شجره طیبه بیمنتهی میشود و بهشت میسازد، به طوری که هر که در نظام هستی بخواهد از بهشت وجودی این شخص استفاده کند، چون جانش قوی شده و سعه وجودی پیدا کرده و میتواند القائات داشته باشد، همه میتوانند از او بهرهمند شوند.
آن درخت سعادت و شجره طوبی و طیّبه، از همان یک تخم سعادت، یعنی حضور برمیخیزد. همه، همین یک کلمه اند که این حقیقت با فطرت توحیدی در سرّ همه افراد انسان تکویناً به نحو بالقوّه غرس شده است، “فطره الله التی فطر الناس علیها” قرآن هم که ذکر الله نام گرفته و سراسر آن اذکار است، برای بیان همین توحید صمدی است که اساس همه معارف است و برای آبیاری کردن همین یک تخم است.
همه میخواهند دست به دست هم بدهند تا این تخم سعادتِ حضور، سر برآورد و جوانه بزند و شجره طیبه نفس ناطقه انسانی شود که شئون گوناگون وجودی خودش و نظام هستی، همه، با او اتحاد وجودی برقرار بفرمایند.
هر قدر انسان در حضور قویتر شود آدمتر است. او خود عوالمی بیکران میشود، به طوری که عالم وجودی در خارج، شأنی از شئون وجودی او میگردد؛ چنان که دست جنابعالی، شأنی از شئون جان توست و هر گاه بخواهی به اراده خودت آن را بلند میکنی و حرکت می دهی.
هر قدر که انسان قویتر شود تمام اجزاء نظام هستی به مقدار سعه وجودی اش، در اختیار اویند؛ منتهی چنین انسانی، ادب به کار می آورد و حضورش به او اجازه نمیدهد که هر کار که میلش باشد انجام دهد، بلکه می گوید: بسیار نعمت که به انسان میدهند، او چه حق دارد که از آنها استفاده کند؟
در بحث حضور، “ادب مع الله” هم جایگاه مهمی دارد. ما چه کار داریم که بیاجازه دست به کار شویم؟ هرچه کمتر دست به کار شوی، بیشتر می دهند. یعنی هر قدر که به تو دادند اما تو بدان توجه نکردی و اینها را برای خودت نپنداشتی، بهتر از آن را به تو می دهند.
در بیانات اعاظم هم آمده است به کسانی که به آنها کُدی داده شده و دست به کار شدهاند و بیاجازه از آن استفاده کرده و تصرف نمودهاند، دیگر بهتر از آن نمیدهند.
لذا یک وقت میبینید به یکی حقایق و اسراری دادند و جانش هم بسیار قوی است و هر چه قدر که بخواهد میتواند کار انجام دهد، اما میفرماید من در پیشگاه حضور مطلق هستم، چه کاره ام که دست به کار شوم. چنین شخصی تنها در صورتی که به او امر شود و اذن داده باشد، آن هم اذن تکوینی و اذن توحیدی قرآنی، از کمال خود استفاده کرده و بدان در نظام هستی تصرف می کند. در غیر این صورت چنین افرادی توجه خود را اصلا به این امور منعطف نمی فرمایند.
فرق بین ایجاد و اسناد
علم انسان کامل
یکی از بحثهایی که در علم انسان کامل برای شما خیلی به کار میآید این است که چرا انسان کامل با این که میفرمایید عالِم به سرّ القدر است و باطن افراد را میبیند و از حوادثی که ممکن است رخ دهد مطلع است، درعین حال برای رفع خطرات هیچ تصرفی نکرده و حتی راهی را میرود که میداند این راه به شهادت خود و فرزندانش منتهی می شود؟
مثل اینکه، اگر جناب سیدالشهدا علیه السلام میدانستند شهید میشوند چرا به کربلا رفتند؟ اگر هم نمیدانستند، شما چگونه میفرمایید که اینها به همه چیز عالم اند. یا اگر امام مجتبی علیه السلام میدانستند، چرا آن کاسه آب زهر آلود را نوشیدند، و از این سوالها بسیار پیش می آید.
سرّ تمام این اشکالات آن است که حقیقت بحث حضور حلنشده و توجه عرفانی خودش را به ما نشان نداده است. ما چون نچشیدهایم سوالی از این دست برایمان پیش می آید و الّا کسی که چند تا شکار کرده چنین سوالهایی درباره ائمه علیهمالسلام کاملاً برایش حل می شود؛ همچنان که گفتیم انبیا و ائمه علیهمالسلام و تمامی کسانی که صاحب عصمت هستند اصلاً به این امور توجهی نمیفرمایند و توجه آنها، تنها به حقیقت عالم است. این خیلی عجیب است و هر کسی از عهده آن برنمیآید.
امکان ندارد آنها به کاری توجه بفرمایند، اما آن کار به سرعت حل نشود، زیرا هر کس که در توجه عرفانی و حضور و مراقبت قوی تر شود در انجام کارها و در تصرفات در نظام عالم هم خیلی قوی می شود.
فرق بین ایجاد و اسناد
شفا دادن مریض و این امور که چیزی نیست؛ این کارها را مرتاضان هندی و هر کسی که چند روزی ریاضتی کشیده باشد میتواند دستورالعملهایی بگیرد و انجام دهد. اینها کمال نهایی نیست، اینها نشانه شخصیت و مبیّن هویت نهایی انسانی نیست. حتی اینکه این امور را در جلسات و بر روی منبرها می گویند و دالّ بر عظمت ائمه علیهمالسلام میدانند در حقیقت بیان شأنی از شئون انسان کامل است.
انسان باید امام صادق علیهالسلام را در حضور بشناسد، حضرت جناب زین العابدین علیهالسلام به آن آقای منجم و عرّاف خبر دادند که در منزلش، در درون اتاقش و در کمد و گنجه آن اتاق کیفی دارد که فلان قدر پول درون آن است. منجم و عرّاف بیچاره خیلی تعجب کرد، اما آقا فرمودند اینها چیزی نیست که شما آنها را چیزی میپندارید. حضور خیلی شریف تر از اینهاست؛ خیلی بالاتر از این حرفهاست.
در دیوان آقا، صفحه سیزده، در قصیده لقاییه، دو بیت آخر آمده است:
بنیوش از من باش دائم در حضورش
تا در حضور او چه ها یابی چه ها را
بنیوش، یعنی گوش کن و ببین به تو چه می گویم. حرفم این است که دائم در حضور باش آنگاه میبینی بواسطه این حضور چه حقایقی را به تو میدهند.
فرق بین ایجاد و اسناد
سروران من! در مسئله امامت آنچه مهم است تصرفات متعارف نیست، حتی آن بزرگواران از این تصرفات به زحمت هم می افتند. کمالاتی از این دست دون شأن واقعی انسانی است. آنها به اسرار نظام هستی علم پیدا می کنند، میچشند و اسرار عالم را می یابند. آنها اسم شریف محیی را یافتهاند؛ اسم شریف مُمیت را چشیدهاند؛ اسم شریف ساقی را چشیده اند و حتی قویتر هم میشوند.
ممکن است کسی را ببینید که مدتی طولانی هیچ غذا نخورده و هیچ نیاشامیده است. این غذا نخوردن در مدت طولانی از دو حال خارج نیست؛ یا به جهت شدت حضور سالک است و یا به جهت تمرین کردن و قوی شدن او در تحمل کردن گرسنگی و تشنگی است.
اما در قسم اول این غذا نخوردن از روی تصرف نیست بلکه به خاطر حضور عارف است، زیرا حضور آنقدر قوی میشود که دستگاه گوارش و مرتبه نازله بدن، مقهور نقس ناطقه می شود و احکام نفس بر بدن غلبه میکند و اصلاً احساس نیاز به غذا به عارف دست نمیدهد؛ این قسم خوب است و ارزش دارد. مثل اینکه شما یک وقت یک کتاب علمی در دست گرفتهاید و به خواندن آن مشغول شدهاید و این کتاب شما را جذب کرده و با آنکه قبل از مطالعه گرسنه بودهاید، وقتی به شما خبر می دهند که سفره آماده است و بیا غذا بخور آنچنان غرق در مطالعه کتاب شدهاید که اصلاً غذا خوردن از یادتان رفته و بسط پیدا کردهاید، و چه بسا با آن لذتی که در مطالعه به دست میآورید نیاز به غذا را از شما مرتفع میسازد.
فرق بین ایجاد و اسناد
اینکه کسی چندین ماه و چندین سال ریاضت بکشد تا غذا خوردن را ترک کند، این قسم ضرورتی ندارد که انسان بیدلیل خود را به سختی اندازد و گرسنگی بکشد در راهی که شرع مقدس هم اجازه آن را نداده است که کسی بگوید وقتی با ریاضت بدن من نیاز به غذا ندارد و ضرر به جسم هم وارد نمیشود، ولی برای اموری این کار را میکند که حضوری در آن نمیباشد.
مهم آنست که حضور تقویت شود و از حضور لذت کافی برده شود. مابقی را چه کار دارید؟
در اینگونه موارد باید زندگی ائمه علیهمالسلام را برای خودمان اصل قرار دهیم. این غذا نخوردن کذایی شاید برای عموم مردم کمال باشد، اما برای اهلبیت علیهمالسلام کمال نیست و بهدنبال آن نبودهاند. شما به زندگی ائمه علیهمالسلام نگاه بفرمایید. کجا دیدهاید که امام صادق علیه السلام چندین سال غذا نخورده باشد؟ اگر اینطور بود حتماً بر سر زبان مردم میآمد و در کتابها مینوشتند. سرّش هم این است که این بزرگواران در حضور مطلق هستند و مظهر اسم شریف “یا من لا یشغله شأن عن شأن” شدهاند.
خداوند عالم، برای هر شیء در هر مرتبه، مطابق با همان مرتبه به بافت طبیعی قراردادی نظام هستی احکامی را قرار دادهاند و ائمه علیهمالسلام هم بدان ها پایبندند لکن چون ائمه علیهمالسلام خیلی قوی شدهاند هیچ چیز مانعشان نیست و هیچ مرتبهای آنان را از مرتبه ای دیگر مشغول نمیسازد.
فرق بین ایجاد و اسناد
درست است که آقای عارف هم قوی شده است، اما هنوز به قوت نفس قدسی و روح الهی انسان کامل علیالاطلاق کذایی نرسیده و حضورش آنطورکه باید و شاید تقویت خاصی پیدا نکرده است. او ابتدا از جنبه سیره عملی زحمتها و ریاضتهایی کشیده و الان هم مثلاً می تواند ده شب غذا نخورد و کارهایی را انجام دهد و اینگونه امور گرچه به یک نحو کمال است اما از این مقدار معلوم میشود که بازهم آنطور که باید ایشان نیز به نتیجه نرسیده و ضعف دارند.
چه اینکه وقتی میبینید فلان عارف، مو و ریش خود را آنقدر بلند کند و به آن بافت و وضع کذایی درآید دالّ بر ضعف اوست؛ چراکه مظهر اسم شریف “یا من لا یشغله شأن عن شأن” نشده است.
سرور من! به قوه مُصوّره خود نگاه بفرمایید. این قوه به اذن الله در تمام اعضای بدن ما مشغول به کار است و هرگز از یادش نمیرود که به هر عضوی چه مقدار باید غذا دهد و هر عضوی را چگونه باید متناسب اعضای دیگر رشد دهد. این قوه هرگز نمیگوید من چون سرگرم به یک عضو بودم، توجهم منصرف شد و اشتباهاً به عضو دیگر غذا نرساندم. میبینید که اعتدال، در سراسر پیکر هستی محفوظ است و هیچ به هم نمیخورد. ما هم باید اینطور باشیم.
گرچه این نشئه، نشئه کثرت است و توحید، توحید قرآنی و وحدت، وحدت حقّه حقیقیّه و لایتناهیه است، اما هرچه را که میبینیم، همه شئون وجودی یک حقیقت اند و احکام هر شأن را نمی توان در شأن دیگر پیاده کرد. احکام شئون وجود نباید با احکام حقیقت وجود خلط شود. وجود برای خود حکمی دارد.
همین یک وجود نفس، در یک شأن به صورت چشم خودش را تجلی داده و احکامی دارد؛ و همین یک نفس ناطقه است که در یک شأن دیگر خودش را بهصورت گوش تجلی داده است. نفس یک حقیقت است و این یک حقیقت در این همه شئون در تجلی است، اما هر یک از این شئون برای خود اقتضائاتی دارند.
وجود نیز در یک جا طوری خود را نشان داده و در جایی دیگر طوری دیگر.
فرق بین ایجاد و اسناد
آب غیر آتش است، اما این غیر بودن به این معنی نیست که وجود آب و آتش غیر هم به نحو تباین عزلی باشند. اینکه اگر آب را بر روی آتش بریزید، آن را خاموش میکند، به این معنی نیست که وجود آتش از بین رفته باشد. تجلّی وجود، فقط میتوان یک شأن دیگر را نه وجوداً بلکه ظهوراً بردارد؛ یعنی شأن حرارت و شأن آتش را برمیدارد.
این طور نیست که در نظام هستی آتش موجود شده باشد و دوباره معدوم شود. “هو معکم أین ما کنتم” این “هو” و این وجود هر طور که این آتش باشد با اوست؛ چه بسوزاند، چه نسوزاند و چه آب اثرش را از بین ببرد یا نبرد، پس نباید بین وجود و شئون او را خلط کرد
فرق بین ایجاد و اسناد
تشکیک در ظهورات است
مثالی را درباره موج و دریا بیان میکنیم. اگر موجی برخیزد و پس از آن موجی قویتر بلند شود، طوری که همه امواج کوچکتر را درنوردد، به این معنی نیست که آن یک موج بزرگ، وجود این امواج را بردارد. همه اینها امواج آبند، فقط در یک موطن و در یک مجلا طوری جلوه کرده و جلوه سنگینتر جلوه کوچکتر را برداشته است؛ اگرچه آن اوایل راه میگوییم در وجود تشکیک راه دارد اما وقتی انشاءالله قویتر شدیم خواهیم گفت که در وجود اشیاء تفاوت نیست؛ وجود یک وجود و یک حقیقت است و تفاوت، تنها در تجلیات وجود است که از آن به ماهیات تعبیر میفرمایند؛ لذا ماهیت تشکیکی میشود و این نکته مهمترین نکته در حضور و مراقبت است که در توحید صمدی عرفانی و قرآنی باید به سرّ آن رسید.
غرض این که، به یک تعبیر میفرمایید شؤون وجود غیر از وجودند و به تعبیر دیگر میفرمایید این شؤون غیر از وجود نیستند؛ مثل اینکه امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند:
فهُوَ داخلٌ فی الأشیاءِ لا بِالمُمازجه و خارجٌ عَنها لا بِالمُزایله
او داخل اشیاء است، اما نه اینکه بهصورت ممازجت باشد، و خارج از اشیاء است اما نه جدا و از روی مباینت؛ به این معنی که وحدت عددی در آن راه ندارد.
ای همدم کرّوبیان عالم قدس
از خود بدر کن لشکر دیو دغا را
حقیقت وجود دارای شئون بسیاری است و در هر شأن خود را به گونهای غیر از شأن دیگر تجلی و ظهور داده است، بدین معنی که وجود، در عالم ماده حکمی غیر از عالم مثال، حکمی غیر از عالم عقل و مافوق عقل دارد و احکام هر نشئه وجود غیر از احکام نشئات دیگر است؛ چه اینکه حقیقت وجود در موجودات گوناگون عالم طبیعت نیز دارای اطوار و شئون گوناگونی است.
مثلاً در آفتاب یک حالت خاص دارد غیر از حالت خاص در ماه و در ماه یک حالت خاص غیر از حالت خاص در زمین دارد. اگرچه آفتاب و ماه و زمین در وجود همه یکی هستند، اما اینطور نیست که آفتاب یعنی ماه و ماه، یعنی زمین.
حال که فرمودید آفتاب و ماه و زمین همه همان یک وجودند، دیگر نباید بگویید وجود یعنی آفتاب. وجود هم در ماه است، هم در آفتاب است و هم در همه جای دیگر است. زیرا اگر بفرمایید وجود یعنی آفتاب، مثل این است که بخواهید غیرمتناهی را به یک حد محدود کنید که نمیشود و غیرمتناهی در متناهی نمیگنجد؛ چرا که این طرف، قابلیت آن را ندارد که بتواند آن را در خود بگنجاند.
فرق بین ایجاد و اسناد
تشکیک در ظهورات است
در حدیث قدسی آمده که خداوند میفرماید: “لا یسعنی ارضی و لا سمائی”؛ یعنی آسمان و زمین نمیتوانند مرا در خود جای دهند. همانند اینکه چشم ما نمیتواند ما را در خود جای دهد و نمیشود بگوییم ما همین چشم هستیم.
اما در ادامه حدیث اینکه میفرمایند: “لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن” بدین معنی که جان انسان عرشی به کمال رسیده و سعه وجودی پیدا کرده میتواند خداوند را در خود جای دهد نیز از باب شرافت و بیان سعه وجودی قلب انسان کامل نسبت به ماسوی الله است نه احاطه وجودی قلب او نسبت به ذات اقدس حق متعال باشد، زیرا از آن طرف خود قرآن میفرماید: “لا یحیطون به علما” راه ندارد که موجودی و شأنی نسبت به اصل خود احاطه وجودی پیدا کند؛ حتی برای خاتمالانبیا با تمام سعه وجودیش هم راه ندارد و لذا امکان ندارد که بگوییم جناب خاتمالانبیا به تمام حقیقت خدا رسیده است، اگرچه تجلی اعظم اوست و او هم هرگز نمیتواند به حقیقت حق متعال احاطه وجودی پیدا کند، چون حق بالذّات است و همه ما سوای او بالعرض و مخلوق اویند.
لذا “لا یحیطون به علما” مقام مستأثره و از صفات ملوکانه حق است؛ بدین معنی که برانگیخته قامت دلارای ایشان است و دیگران نمیتوانند این را داشته باشند؛ لذا هیچکس نمیتواند به او علم احاطی و بالکُنه پیدا کند و به سرّ و حقیقت او آن طور که هست برسد. این لباس، مخصوص جناب حضرت غیرمتناهی وجود است.
ما چه بخواهیم، چه نخواهیم وقتی که قائل به وحدت وجود شدیم نمیتوانیم شئون را برداریم. وجود و رب مطلق بی مظاهر راه ندارد. ربّ زمانی هست که عالمینی باشد و ربّ بی عالم و بیشؤون و بی مظاهر نمیشود و ربّ بی تجلی معنی ندارد.
اگر بخواهیم در ذهن ربّی ترسیم کنیم که شؤون نداشته باشد، این یک تحلیل ذهنی است و در متن خارج راه ندارد.
جنابعالی هم شأنی از شؤون او هستی، چشم تو، گوش تو، شنیدن تو، ادراکات تو، خیال تو، عقل تو و وهم تو همه، مطلقاً شئون اویند. حال که شؤون اویند، پس باید احکام اصل وجود را از شؤون جدا کرد.
لذا وجود پاک است و خیر محض؛ وجود طهارت محضه است و طیّب، در بین اسماءالله هم یک اسم گزاف نداریم؛ وجود رحمان است، رحیم است، الحکیم است، قدیر است، رؤوف است، حاضر است، باسط است، قابض است. یک اسم گزاف در چهره دلارای وجود پیدا نمیکنید. چه اینکه اگر به شؤون وجود به لحاظ وجود آنها نگاه کنید و به لحاظ اینکه شأنی از شئون وجود هستند نظر کنید میبینید که هیچ گزاف در آنها دیده نمیشود. اما اینکه میبینید به شئون وجود نسبت ضعف می دهند، این نقص و شر و ضرر در مقام مقایسه شؤون وجود با یکدیگر است که میفرمایند مثلاً چهره یک آدم بینماز آلوده است
فرق بین ایجاد و اسناد
نکته ای در وضو و حورالعین
اجازه دهید در همین جا به مناسبت، نکتهای را تقدیم محضرتان نمایم. عزیز من! وضو عجیب نجاتبخش است، به حقیقت آن حورالعین که در روایات به من و شما وعده دادند، همین حضرت وضو است که حور العین یعنی وضو نور چشم انسان میگردد.
لذا فرمودند حتی در هنگام وضو گرفتن چشم خود را باز کنید که آب بدان برسد و آن را تطهیر کند، زیرا انسان وقتی به بازار و مغازه و اداره و کوچه و خیابان میرود و دوستان و آشنایان را زیارت میکند دائماً اشکال و هیئات بسیاری را با چشم خویش ملاحظه مینماید و این چشم هم در هنگام وضو شسته شود و طهارت یابد.
اما انسان نمیتواند بگوید من برای اینکه در اجتماع آلوده و بی طهارت نگردم پس از صبح تا شب از منزل نمیروم و با خلق خدا ارتباط برقرار نمیکنم، زیرا این عمل مثل آن است که چشم که شأنی از شئون نفس است بخواهد ارتباط خود را با گوش و دهان و بینی قطع کند. نمیشود برویم یک گوشه بنشینیم و بگوییم میخواهیم طوری با نفس ناطقه خلوت کنیم که تمام شئون مطلقاً به دنبال کار خود بروند. میبینید که اگر سوزنی به نوک پا فرو کنید سر و مغز هم تکان میخورند و تمام اعضا و جوارح ناراحت میشوند و میگویند ما از آن جدا و گسیخته نیستیم و ما و تمام شئون ما دارای یک حقیقت نفس ناطقه ایم.
اگر بخواهید بفرمایید میخواهم ارتباط خود را با همه قطع کنم نفس ناطقه ات باید در تو محدود شود که در این صورت آن توحید صمدی پیاده نمیشود.
خاتم الانبیا هم این طور نبودند که بروند و گوشهای بنشینند و آنچنان با خدا خلوت کنند که در این عالم همه را مطلقاً کنار بگذارند. اینکه ملائکه مهیّمین آن طور هستند و به هیچ چیز توجه ندارند برای این است که اصلاً تنزل نفرموده اند و به پائین نیامدهاند؛ درحالیکه جنابعالی انسان تنزل فرمودهاید و باید از مرتبه نطفه بالا بروید. کسی نمیتواند بگوید میخواهم از دریا عبور کنم اما نمیخواهم لباسم خیس شود و رطوبت بگیرد.
اینجاست که میفرمایند به یک تعبیر نمیتوان آلودگیها را بهطور کلی از اجتماع برداشت و هرگز با ورود در اجتماع آلوده نشد، زیرا هر شأنی در شأن دیگر اثر میکند و بدین ترتیب است که حال انسان نوسان پیدا می کند:
گهی بر طارم اعلی نشیند
گهی تا پشت پای خود نبیند
تمام این بحثها باید در مبحث حضور جمع شود. انسان باید با رعایت تمام این ابعاد بحث، جامعالاطراف شده و به ثمر بنشیند پس نمیتوان از همه گسسته شد؛ چون همه دارای یک حقیقتیم و لازمه گسسته شدن این است که حقیقتی را در خودمان محدود کنیم و لازمه این، وحدت عددی است و وحدت عددی شرک است. البته این برای عموم مردم شرک نیست، اما برای خواص شرک است. مثلاً حضور امام صادق علیهالسلام اجازه نمیدهد که از اجتماع جدا و گسسته باشد.
فرق بین ایجاد و اسناد
نکته ای در وضو و حورالعین
از طرفی شما نمیتوانید به کریمه “هو معکم أین ما کنتم” استناد کنید و بگویید در هرحال خدا با ماست، پس اگر گناه هم بکنیم خدا با ماست. مثلاً وقتی که چشمی قرآن میخواند با خداست، همین چشم نعوذبالله وقتی به چیز بدی نگاه میکند هم با خداست.
زیرا اگرچه در هر حالی از احوال وجود با ماست و بدون وجود نه نگاه مستحبی تحقق مییابد و نه نگاه حرامی و اگرچه لازمه صمدیت حق این است که هم فعل حرام و مکروه و هم فعل واجب و مستحب از حیث وجود یک حقیقت باشند اما در عینحال حقانیت این دو فعل از حیث وجود، به حقانیت این دو فعل از حیث تعیّن، سرایت نمیکند و نمیتوانیم بگوییم چون به لحاظ وجود هر دو حقند پس به لحاظ شأن و تعیّن نیز هر دو فعل خوب و حسن می باشند نه خیر بلکه فعل حرام حرام است و فعل واجب واجب و احکام هر شأنی را نباید با احکام شئون دیگر مخلوط کرد و با استناد به اتحاد وجودی همه آنها، تمامی آنها را با هم یکی دانست و هیچ فرقی بین آنها قائل نشد.
پس حق، اگرچه با همه اشیاء معیّت قیّومیّه دارد اما در عینحال هر تشأنی دارای احکام و خواصی غیر از شأن دیگر است. اگر در مبحث حضور در اینگونه مسائل به تفکر بنشینید، میبینید که اینها شما را تهییج میکند، و درنهایت باید فرق بین ایجاد و اسناد را گذاشت؛ که ایجاد از حق است و اسنادش به ما مرتبط است.
نفس ناطقه شما هم با شما و با تمام شئون شما هست و اینطور نیست که وقتی غذای مطلوبی میخورید، نفس با شما باشد و آن موقع که غذای نامطلوبی میخورید با شما نباشد. نفس در تمام شئون با شماست و به اندازه سر سوزن هم نمیتوانید جوف و جای خالی پیدا کنید و بگویید آنجا را پر نکرده است.
اگر دهان هنگام خوردن یک غذای نامطلوب استقلال وجودی پیدا کند، به این معنی است که از نفس جدا شده و برای خود استقلال پیدا کرده و این، وحدت عددی است و نفس شما به لحاظ این شأن از شئون، نفس ناطقه نشده است.
راه ندارد که بگوییم یک شخص متدیّن و آنکه نماز میخواند و تسبیح میزند با خداست و آنکه به دزدی می رود خدا با او نیست و یا زنی که محجوب است و چادر بر سر دارد و پاکدامن و عفیف است خدا با اوست و با دیگری نیست.
اگر این را بفرمایید وحدت عددی می شود و “الله الصمد” و “هو معکم” را چه میتوانیم بکنیم؟
اگر بخواهید این طور بفرمایید، میبینید که در میان پنج میلیارد انسان کره زمین، چهار میلیارد اصلاً مسلمان نیستند و از آن یک میلیارد مسلمان هم چند صد میلیون اصلاً شیعه نیستند و از بین این تعداد شیعه هم خیلی دزد و دغل و عرق خوار و… داریم. اگر بخواهیم خداوند و وجود را به همین چند آدم خوب محدود کنیم و بگوییم خدا فقط همین جاست، جوف پیش میآید و این خدا، خدای الله الصمد نیست، پس باید فرق بین ایجاد و اسناد را بگذارید.
وجود حق است. اگر به این لفظ دقت بفرمایید، میفرمایید وجود، هم با آن زن عفیف است، هم با آن که خداینکرده عمل خلاف عفت مرتکب شده است. خداست که همه جا را پر کرده، اوست که حضور دارد، اوست که ظهور دارد؛ بنابراین، می گوییم هم عفّت حق است و هم بیعفتی در دار وجود ظهور یافته است لذا دارای اثر تکوینی نامطلوبی است پس بیعفتی هم مانند عفت امر وجودی است نه عدمی که عدم را اثر نیست؛ اما از طرفی با گفتن این حرف، احکام شئون را با یکدیگر خلط کردهایم زیرا وجود در هرجا و با هر شأنی هست، اما این شأن غیر از آن شأن دیگر است: لذا میفرمایید یکی آلوده است و دیگری آلوده نیست.
اینکه آلوده است، وجوداً آلوده نیست، بلکه به این عنوان که این شأن است آلوده است. پس عفیف و غیر عفیف هر دو از حیث وجود پاک اند اما از حیث تشأن و تعیّن عفیف پاک است و غیر عفیف آلوده؛ یعنی یک زن پاکدامن و عفیف و یک زن ناپاک و آلوده، هر دو وجوداً پاکند و طهارت دارند؛ منتهی در آن زن بیعفت اگرچه وجود به تمامه ظهور کرده ولی او بد پیوند زده که فرمود:
الهی، تو خوب آفریدی ما بد پیوند زدیم
فرق بین ایجاد و اسناد
خیلی هم شریف و لطیف فرمودند که هر کار خیری که از شما سر میزند و هر کمالی که از شما ظاهر می شود، این کارها را هم ایجاداً به وجود نسبت دهید هم اسناداً.
اما اگر در مسیر خلاف قدم برداشتید، درست است که وجود با شماست، اما آن را به وجود اسناد ندهید و مثلاً العیاذ بالله نفرمایید خداوند دزدی کرده است.
اگرچه دزد هم که دزدی میکند فکر دارد، قدرت دارد، جسم دارد، بدن دارد، حرکت و قوه و استعداد دارد، اراده و علم و آگاهی دارد که همه و همه اسماء الله هستند. ایشان یکپارچه با اسماء الهی قدم برمیدارد. اگر قدرت دزد را از قدرت خدا جدا بفرمایید وحدت عددی میشود. با اینحال فرمودهاند در مقام تقوا سعی کنید دائماً غیر کمال را به خودتان اسناد بدهید.
همه کمالات وجودی خود اعم از علم و قدرت و اراده و سمع و بصر را به خودش اسناد ندهد بلکه بگوید هرچه کمال دارم همه از اوست اما من بد پیوند میزنم. اگر در همان موطن گناه، ایجاد را هم از حق بداند و هم از خودش، دیگر وجود وجود صمدی نمیشود و جوف پیش می آید.
پس ایجادش از حق ولی اسنادش به اوست “بحول الله و قوته اقوم و اقعد” که به حول و قوه او که عین کمال است برمیخیزم و مینشینم پس ایجاد آن به حول و قوه الهی است ولی اسناد قیام و قعود که عین نقص است به بنده است زیرا در غیر این صورت اسناد نقص به حق داده است و باز او را وحدت عددی کرده است چه اینکه اگر ایجاد را به خودش اسناد دهد باز هم وحدت عددی است و حضور عرفانی نمیشود.
پس ای عزیز در حضور و مراقبت عرفانی باید فرق بین ایجاد و اسناد بگذاری که “بحول الله و قوته اقوم و اقعد” را نماز به من و شما آموخته است که نماز یعنی حضور و مراقبت عرفانی قرآنی. فافهم!
این بحث بسیار سنگین است. آنقدر باید از جنبه علمی با آن کلنجار بروید تا در جان شما پیاده شود و تا در دل بنشینند و به حقیقت انسان آرام بگیرد و در مقام جان آن را بچشد.
بدینترتیب وقتی انسان مقداری اوج میگیرد و یک قدم بالاتر می رود، متضاد ها و متقابل ها برداشته می شوند. این بحث را یا در بحث فنا و مراتب آن و یا در بحث مراتب توحید در جلد دوم مآثر آثار آوردهایم و از حضرت آقا نقل کردهایم که فرمودند، اهل الله که مقداری بالا می روند متقابلات را نمیبینند.
تا این کثرتها و این شأن و آن شأن و این یکی و آن یکی مطرح است، این گرفتاریها هست، اما هنگامی که حضور قویتر شد و مقام وحدت غلبه کرده و دولت وحدت قیام کند و آن سلطان “لمن الملک الیوم” قیام بفرماید، میبینید که همه این فرمایشات برداشته می شود. همه این مشکلات مربوط به ابتدای راه است؛ حتی در مراتب متوسطه هم اینا مطرح نیست تا چه رسد به مراتب عالیه، پس باید مراقبت اخلاقی متعارف را با مراقبت عرفانی قرآنی فرق بگذاری.
انشاءالله خداوند شرح صدر عطا بفرماید تا تحمل حقیقت توحید صمدی نمایی که:
رخش میباید تن رستم کشد
پر دلی باید که بار غم کشد
و الحمدلله رب العالمین
مطالعه مجلس هفتم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مطالعه مجلس نهم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مجله اینترنتی تحلیلک