مجله اینترنتی تحلیلک

پنجشنبه/ 30 فروردین / 1403
Search
Close this search box.
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی /لطیفه‌ای در باب احضار

لطیفه ای در باب احضار در بیانات استاد صمدی آملی

حضور و مراقبت استاد صمدی آملی - مجلس سوم/ لطیفه ای در باب احضار: حق، حضور مطلق است. کِی غایب بوده تا کسی بخواهد او را پیدا کند؟ انسان برای پیدا کردن کسی می‌رود که او غایب باشد. مثلاً به آقایی که در اینجا نیست، به بیرون از منزل رفته و یا در شهر دیگری است، زنگ می‌زنیم و یا خودمان به دنبال او می‌رویم تا او را پیدا کنیم، درحالی‌ که حق، شهود مطلق و حضور مطلق است، لذا می‌فرمایند خودت حضور پیدا کن که هر جا تو حضور پیدا کنی، بودِ ایشان را می‌بینی.

لطیفه ای در باب احضار

این مطلب به مجلس سوم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس لطیفه ای در باب احضار است.

حضور و مراقبت استاد صمدی آملی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

الحَمدُللهِ رب‌ِّ العالَمین و صَلَّی‌ اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطّاهِرین. اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا أَبَاالحَسَن، یا سُلطان، یا علی‌ بن‌ مُوسی‌ الرضا علیهماالسلام

لطیفه‌ای در باب احضار

یکی از لطایفی که با بحث حضور هماهنگ است این است که، انسان حق احضار خداوند را ندارد. ما در آن مقام نیستیم که بخواهیم ایشان را بیاوریم و پیش خودمان حاضر کنیم.

از معراج جناب رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و از نماز معلوم می‌شود که ما حق احضار خداوند، حق احضار انبیا و ائمه علیهم‌السلام را نداریم؛ زیرا شأن ما دون شان ایشان است.

البته اساتید متعارف را می‌شود احضار کرد؛ زیرا چه‌ بسا شاگردانی باشند که در مسیر انسانی از استاد قوی‌تر شوند و بتوانند اساتید خود را احضار کنند؛ مثلاً ملاحظه می‌فرمایید که جناب آقای محمدحسن الهی طباطبایی، به کرّات استادشان جناب آقای قاضی را احضار فرمودند، اما مثلاً احضار کردن امیرالمؤمنین و سایر ائمه علیهم‌السلام، جسارت به مقام ایشان است. ما نباید آن‌ها را نزد خود بیاوریم تا دستمان را بگیرند.

این‌که در نماز بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم و الحمدلله رب‌ العالمین می‌گوییم، برای این است که با این اسماءالله قرب فریضه پیدا کنیم و بتوانیم در پیشگاه حق بالا رویم و حضور پیدا کنیم. بعد از آن بگوییم: حال که به محضر شما تشرف حاصل کردیم، ما را به راه راست هدایت فرما و در مسیر کسانی قرارمان ده که از تو اطاعت می‌کنند و ما را از آنانی که در مسیر تو نیستند دور فرما.

این‌طور نباشد که ما خداوند را پایین بیاوریم و بگوییم شما تشریف بیاورید و وقتی تنزل کنند و بفرمایند با ما چه کاری دارید؟ بگوییم می‌خواهیم به ما این و آن بدهی!

لطیفه‌ای در باب احضار

برای همین است که اولیا الله لطافتی که در مسیرشان به کار می‌گیرند این است که می‌فرمایند باید شما حضور داشته باشید نه این‌ که حق را احضار کنید بلکه خود حاضر شوید و در هرکجا که هستید خودتان را پیش خدا ببینید، چون توحید، توحید صمدی قرآنی است، توحید صمد است، پر است و براساس کریمه فَأَینَما تُوَلّوا فثَمَّ وَجه‌ الله، احضار کردن معنی ندارد.

غایب نبوده ای که شوم طالب حضور
پنهان نبوده ای که هویدا کنم تو را

حق، حضور مطلق است. کِی غایب بوده تا کسی بخواهد او را پیدا کند؟ انسان برای پیدا کردن کسی می‌رود که او غایب باشد. مثلاً به آقایی که در اینجا نیست، به بیرون از منزل رفته و یا در شهر دیگری است، زنگ می‌زنیم و یا خودمان به دنبال او می‌رویم تا او را پیدا کنیم، درحالی‌ که حق، شهود مطلق و حضور مطلق است، لذا می‌فرمایند خودت حضور پیدا کن که هر جا تو حضور پیدا کنی، بودِ ایشان را می‌بینی.

این‌که شاعر می‌فرماید:

غایب نبوده ای که شوم طالب حضور
پنهان نبوده ای که هویدا کنم تو را

با صدهزار جلوه برون آمدی که من
با صدهزار دیده تماشا کنم ترا

مقصود از صد هزار، علامت کثرت است، یعنی تو در این کثرات وجودی، بی‌نهایت جلوه کردی و خودت را هویدا ساخته ای.

این‌طور نیست که من بیایم یا تو بیایی، لذا حرف از این قرب هم باز حرفی ابتدایی است. حضور که قوی شود، قرب و بعد ندارد، دور و نزدیک ندارد و یکی، یکی است.

لطیفه‌ای در باب احضار

آقا در الهی‌نامه می‌فرمایند: الهی دو وجود ندارد و یکی را قرب و بعد نبُود

قرآن در این مقام، فقط به ما حضور را یاد می‌دهد و از ما نمی‌خواهد که حق را حاضر کنیم و مراد از حاضر شدن یعنی این‌ که از غفلت در بیاییم و مقصود از عدم احضار خدا و انبیا و ائمه علیهم‌السلام و مقصود از عدم طلب نمودن از ایشان نقض دعا نیست.

مقصود این است که کل دعاها یک نکته را به ما می‌آموزند. همه دعاها اعمّ از دعای کمیل و مناجات شعبانیه و دعاهای صحیفه سجادیه و … به ما می‌آموزند که باید در پیشگاه حق حضور پیدا کنیم.

لذا بحث دعا آرام‌ آرام برداشته می شود. منتهی تا انسان به آن‌جا برسد طول می‌کشد. حضور دیر حاصل می شود، گاه ثمرات حضور برای شخص حاصل می شود اما خود حضور حاصل نمی‌شود.

می‌بینید که گاهی شخصی خواب‌هایی می‌بیند و تمثّلات بسیار سنگین برایش پیش می آید و تمثّلات او مانند تمثّلات همان شخصی است که اهل حضور و مراقبت هست. فرق خواب‌ها و تمثّلات این دو شخص آن است که آن یکی با حضور است و دیگری آن حضور را ندارد.

بنابراین، گاه نتیجه حاصل می‌شود اما خود موضوع حاصل نمی‌شود و این بسیار عجیب‌ و غریب است.

پس ما هرگز نباید انبیا، ائمه علیهم‌السلام، ازجمله امام هشتم علیه‌السلام را احضار کنیم. بلکه باید خودمان به خدمتشان برویم.

حضرت آقا چندین بار شعری را از جناب حافظ تلاوت فرمودند و من هر چه در دیوان حافظ به دنبال این شعر گشتم آن را پیدا نکردم، چون در عموم دیوان‌های چاپ شده از حافظ این شعر نیامده است. فقط در یک چاپ به نام چاپ خلخالی در بخش ملحقات آمده‌ است.

لطیفه‌ای در باب احضار

حافظ در آن‌جا می‌فرماید وقتی به خدمت امام هشتم رفتی، به درخت وجودی امام هشتم نگویید که شما سرتان را خم کنید تا من میوه ای بچینم. بلکه تو غلامش باش. اگر توان داری، دست دراز کن و از شاخه اش میوه‌ای بچین، اما اگر آن توان را نداری، ناراحت نباش و به پای این درخت بیفت و بوته‌ای گیاه باش، ولی از ایشان نخواه که خود را پایین بیاورد تا مثلاً تو او را ببینی. این خلاف ادب است.

از حافظ شیرین سخن بنیوش:

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف اله باش

مرد خداشناس که تقوا کند طلب
خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش

از خارجی هزار به یک جو نمی‌خرند
گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش

چو احمدم شفیع بود روز رستخیز
گو این تن بلاکش من پرگناه باش

آن را که دوستی علی نیست کافر است
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش

امروز زنده‌ام به ولای تو یا علی
فردا به روح پاک امامان گواه باش

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان به بوس بر در آن بارگاه باش

دستت نمی‌رسد که بچینی گلی ز شاخ
باری به پای گلبن ایشان گیاه باش

حافظ طریق بندگی شاه پیشه کن
وانگاه در طریق چو مردان راه باش

لطیفه‌ای در باب احضار

حضور و مراقبت استاد صمدی آملی / لطیفه‌ای در باب احضار
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی / لطیفه‌ای در باب احضار

انسان فقط می‌تواند کسانی را احضار کند که در قوّت نفسانی و سعه وجودی در حدّ و اندازه انبیا و ائمه علیهم‌السلام نیستند.

درست است که جناب سیدعلی قاضی و امثال آن‌ها هم بسیار بزرگوار و پرمنزلت اند، اما این‌ها را نمی‌توان در مقابل امام صادق و امیرالمؤمنین علیهماالسلام گذاشت و با ایشان قیاس کرد و آن‌ها را در عرض هم گذاشت.

هزاران هزار قاضی‌ها و ابن‌عربی ها و بوعلی سیناها و خواجه نصیرالدین طوسی ها و طباطبایی‌ها به اندازه یک امام معصوم نیستند. چراکه مقام عصمت فوق این منزلت‌ها است. اگرچه این نفوس شریفه هم نسبت به ما سعه وجودی دارند، اما در عین‌ حال، راه برای احضار این بزرگواران که مادون مقام عصمت اند اما در مسیر انبیا و ائمه علیهم‌السلام قرار گرفته‌اند و غایبند باز است.

البته احضار طرق گوناگون دارد و انسان باید آن‌ها را طی کند. عده‌ای این راه‌ها را زود طی می‌کنند و بعضی‌ها هم دیر طی می‌کنند که همه این‌ها به حضور و مراقبت افراد بستگی دارد.

لطیفه‌ای در باب احضار

هدف از درس و بحث ها

ان‌شاءالله آرام‌آرام که درس‌ هایمان مقداری قوی‌ تر شد و کتاب‌ هایی خواندید و حرف‌هایی شنیدید، می‌بینید که من و شما فقط یک کُد داریم و حرف ما همین یک کلمه است و آن کلمه، همان کریمه «بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم» و ذکر شریف هو در «یاهو یا من لا هو الا هو» است که روح و حقیقت این دو همان حضور و مراقبت است.

ما باید این یکی را برای خود تقویت کنیم؛ زیرا غیر از این امر مهم‌تری نداریم. الان تمام درس خواندن‌ها، این نشستن ها، حرف زدن‌ ها، حرف شنیدن‌ها، مطالعات، مباحثات و نوار گوش کردن‌ها، همه و همه مقدمه اند، مانند این‌ که گویا الان درحال ساختن پلی هستیم تا از روی آن عبور کنیم و حضور را بدست آوریم.

هر قدر این حضور را قوی‌ تر کنیم بیشتر بهره می‌گیریم. حال این بهره یا در این نشئه باشد یا در نشئه دیگر، فرقی نمی‌کند.

ممکن است تا موقعی که با این عمر ظاهری در قالب این بدن، در این نشئه حضور داریم به آن نرسیم اما اگر در این مسیر قرار بگیریم و برای رسیدن به آن تلاش نماییم مطمئن باشید در نشئه های بعدی بدان خواهیم رسید، زیرا انسان دارای نفس ناطقه ای است که تَجَرُّد دارد و دائماً در حال ارتقاء وجودی است، درحال رفتن است.

اگر مانعی برای او ایجاد نشود و اگر سدّی از حُجُب گوناگون در پیش رویش قرار نگیرد او ذاتاً خواهان رسیدن و دارا شدن است. الحمدلله دیگر حرف از این طرف و آن طرف برای شما حل شده است. با بیست دلیلی که در اثبات تجرد نفس ناطقه خواندید، می‌فرمایید که نفس با این نشئه و آن نشئه چه کاری دارد.

فقط نفس در این نشئه این زبان را می‌خواهد تا حرف بزند، به این پا نیازمند است تا راه برود، به گوش محتاج است تا بشنود و چشم لازم دارد تا ببیند. این‌ها اقتضائات جسم ما و وسیله و آلت و تور شکار ما برای رسیدن به کمال است و تمامی این آلات و مُعدّات فقط در این نشئه مورد احتیاج نفس برای ادراک موجودات هستند و چنین نیست که در نَشئات دیگر هم نفس برای ادراک علوم و حقایق محتاج به این آلات و مُعِدّات باشد.

لطیفه‌ای در باب احضار

اما درعین‌حال این جسم اقتضائات طبیعی دیگری هم دارد که خیلی معطل کننده است. مثلاً می‌بینید که بعد از یکی دو ساعت زیارت در حرم، بعد از یک مقدار حالی که ایجادشده زود خواب به سراغتان می آید و بدن می‌گوید من تا به اینجا وسیله شما بودم، آمدیم و در خدمت شما زیارت کردیم، اما الان خوابم می‌آید و باید بخوابم. ما هم می‌گوییم چشم. اجازه بده تا شما را ببرم و به حجره برسانم و پتویی بر سرت بگذارم تا بخوابی.

بدن، مرتبه نازله نفس ناطقه و نمود و رشحه و آیتی از آن است که آثار وجودی نفس در آن تجلی می‌یابد.

هر قدر که حضور قوی‌تر شود و از آن درگاه، از آن جسم حرم مطهر، از آن قبر، از آن سنگ به درآید، آن وقت است که نفس، دیگر از آن‌جا به این جا نمی‌رود، چرا که مُجرّد است. نفس ناطقه امام هشتم علیه‌السلام تجَرّد تام دارد، بسیار قوی است و خیلی سعه وجودی دارد.

چه بسا انسان ساعت ها در حرم می‌نشیند و ضجه می‌زند، اما یک تمثل و حالی برایش پیش نمی‌آید، اما وقتی به محلّش بازگشت، در حجره‌اش این حال به او دست می دهد.

لطیفه‌ای در باب احضار

بذر عبادت

این زیارت، بذری است که شما در خود می‌کارید که ممکن است همین الان در حرم یک‌دفعه سبز شود و بیداری و تمثّل و حالی و یا القاء مطلبی در قالب نثر یا نظم، با صورت مثالیّه، بی‌شکل و یا با شکل پیش آید، و شاید هم این بذری که اکنون کاشته‌اید، یک سال بعد سبز شود و در آینده رشد کند و ثمر دهد. چه‌ بسا خواب خوشی که در یک سال بعد می‌بینید، از سبز شدن همین بذر باشد.

لذا نمازی را که امروز با دل شکسته خواندید و حالی گرفتید، بذری است که ممکن است همین امروز نتیجه دهد و شاید هم یک ماه و یا یک سال بعد به ثمر بنشیند.

باید بذر را افشاند و بذر افشانده را آرام‌ آرام آبیاری کرد. باید مراقب باشیم که این بذر ضایع نشود و خرابش نکنیم تا آهسته آهسته به ثمر بنشیند و هنگام دروی آن فرا برسد.

خود آن بذر می‌داند که چه باید بکند، وظیفه ما این است که آن را ضایع نکنیم و سرسبز کننده بذر و فالِق و شکافنده حَبّ و نَوی اوست.

لطیفه‌ای در باب احضار

یکی دیگر از آداب دعا

غرض، انسان که به محضر آقا تشرف حاصل کرد، باید این مقدار عرض کند که آقا جان! دل ما می‌خواهد در پیشگاه تو حضور پیدا کنیم و غافل نباشیم، تا ان‌شاءالله قوی شویم و قوت پیدا کنیم و بتوانیم از تجلیات سرّ ولایت خوشه‌ای و میوه‌ای بچینیم.

اما همان طور که حافظ فرمود، این درخت، درخت عصمت است و بسیار رفیع و بلندمرتبه تر از آن است که آدم دست دراز کند و از شاخه‌های بلند آن میوه بچیند، و نیز جسارت است که بگوییم آقا از همان جا میوه ای برای ما بینداز و توشه‌ای برای ما فراهم کن.

پس باید سرمان را خم کنیم و به پای این درخت بیفتیم و بگوییم:

آقاجان! دست ما که به آن درخت نرسید، سنگ تو را می‌بوسیم، قبر تو را می‌بوسیم، می‌نشینیم و گریه می‌کنیم و تو را می‌خواهیم.

ایشان بسیار بزرگوار و مهمان‌پذیر هستند. ما نباید انتظار داشته باشیم که مثلاً با یک یا دو سفر، به بار بنشینیم. به‌‌ عنوان مثال، برای رؤیت حضرت بقیهالله عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و تشرف به محضر ایشان، انسان باید مثلاً چهل شبانه‌روز و یا چهل چهارشنبه به مسجد سهله کوفه برود و در مقام آن حضرت که در مسجد سهله کوفه قرار دارد دستورالعملی را انجام دهد.

او باید در طی این چهل روز و یا چهل هفته و قریب به دویست و هشتاد روز و نزدیک به یک‌ سال، ممارست کند و مراقب خود باشد تا در این مدت یا در آخر تشرف حاصل کند. این‌طور نیست که شب چهارشنبه ای برود و تا شب چهارشنبه بعدی خودش را رها کند و هر طور که بخواهد باشد و بعد هم بتواند آقایش را زیارت کند.

بلکه باید در تمام این مدت دویست و هشتاد روز، از بذری که افشانده محافظت کند و آن را آبیاری نماید. هم چنین باید حواسش جمع باشد که بیش از حد به آن آب ندهد و افراط و تفریط نکند؛ چراکه خدای ناکرده ممکن است غفلت و گناه و اشتباه و خطایی پیش بیاید و کار را خراب و ضایع کند.

لطیفه‌ای در باب احضار

خلاصه خیلی باید حواسش را جمع کند تا بتواند تشرف حاصل نماید و چه‌ بسا وقتی تشرف حاصل کرد، می‌بیند که هنوز ظرفیت ندارد و اگر آقا بخواهد برایش تجلی کند لِه می‌شود و خرد می‌گردد.

جناب حاج شیخ محمدتقی آملی از مرحوم جناب آقا سید علی قاضی همین دستورالعمل را گرفت. در سی و هشتمین یا سی و هفتمین چهارشنبه و در اواخر کار بود که میان ذکر ایشان شخصی آمد و گفت: آقا شیخ محمدتقی آملی! خودت را آماده کن که آقا دارند تشریف می آورند. ایشان دیگر بی‌اختیار جیغ کشید و فریاد زد و گفت: ای خدا! بگو نیاید که من نمی‌توانم تحمل کنم.

البته این به آن معنی نیست که آقا از دستش ناراحت بوده است، بلکه برای این است که بی‌اختیار شده بود و دیگر دست خودش نبود یعنی تجلی سنگین و صرصر بود که بر قابلیت می‌افزاید.

به‌ هرحال، ما حق احضار نفوس قویّه را نداریم. این‌ ها دائماً در حال تجلی هستند. امام هشتم و ائمه دیگر علیهم‌السلام چون مظهر «یا مَن لا یَشغَلُه شأنٌ عَن شأن» هستند دائماً در تجلی اند و هیچ‌گاه از تجلی باز نمی‌مانند.

این تجلی گاه محسوس است و گاه محسوس انسان نیست و انسان هرچه می‌گردد، می‌بیند که به‌ ظاهر هیچ ندارد اما آن سرّ ولایت و آن آفتاب دائماً در حال تابش و نورافشانی است، و لذا چه‌ بسا بعدها ببیند که از آن نور، چیزی در جانش ثبت شده است. هر کس برای خود زمینی دارد. ما فقط وظیفه داریم در زمین مان بذر بیفشانیم. از این به بعد کشاورز ما نیستیم چنان‌که قرآن فرمود: «ءأنتُم تزرَعونَه ام نحن الزّارعون». حالات و تمثّلات آن‌ ها کشاورزی کردن است. خداوند فرمود کشاورز شما نیستید، زارع من هستم، کشاورز اصلی منم.

لطیفه‌ای در باب احضار

زارع آن کسی است که تخم را می‌شکافد و پرورش می دهد تا رشد کند لذا خالق حبّ و نوی اوست. شما فقط یک وسیله و حارث و نگهبان اید. حتی کشاورزِ گندم و برنج و دیگر زمین‌های زراعی نیز به توسّع در تعبیر کشاورز خوانده می شود، زیرا، مگر آن کشاورز غیر از کاشتن تخمی که آماده‌ شده کار دیگری انجام می‌دهد؟ بعد از آن دیگر کشاورز از سر برآوردن بذر، ساقه زدن، شاخه زدن، ریشه دواندن، برگ و بر دادن و… چه می‌داند و چه می‌فهمد؟

ما فقط باید مواظب باشیم تا به این بذر بیش از حد آب ندهیم تا پوسیده نشود و تا مقداری کرم به جانش افتاد سم‌ پاشی کنیم. اما این‌ که بذر چگونه گندم می شود، چطور خوشه می‌دهد، چه جور غوره می‌گردد و انگور می شود، ما نمی‌دانیم. «ءأنتُم تزرَعونَه ام نحن الزّارعون».

ما که در متن دانه گندم نیستیم تا بدانیم چگونه باید رشد کند. از نحوه رشد او چه حالی مان می شود؟ ما اگر بخواهیم در مقدار نور و آب و گِلی که احتیاج دارد تصرّف کنیم و به او کمتر و یا بیشتر از حدّ احتیاجش دهیم، آن را ضایع می کنیم. آن دانه براساس آن چه که طبیعتش است می‌داند که باید چقدر بگیرد و چطور سبز شود. «هُو الّذی یُصَوّرکُم فی الاَرحامِ کَیفَ یَشاء».

لطیفه‌ای در باب احضار

حضور و مراقبت استاد صمدی آملی / لطیفه‌ای در باب احضار
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی / لطیفه‌ای در باب احضار

زیارت تو، حج تو، مکه تو، کربلای تو و این نماز تو، فقط بذری است که می افشانی؛ از آن به بعد اوست که باید سبزش کند. ما چه می‌دانیم؟ شاید به صلاح ما نباشد که این بذر الان سبز شود و باید رویش آن عقب بیفتد. اگر دستت رسید از شاخه آن درخت میوه‌ای بچینی، بچین. نوش جانت و اگر دستت نرسید، ناراحت نباش. سرت را به پای این درخت بگذار و به پابوس این درخت برو و آن را ببوس و بر در این بارگاه باش.

تو فقط باش، بعد از آن چه کار داری، هرچه می‌شود بشود. انسان باید آن تسلّم ولایت را پیدا کند و بداند که همین است و بس. نباید به این که چه می‌دهند و چه نمی‌دهند کاری داشت.

اگر انسان فکر گدایی داشته باشد ضربه می‌خورد. فکر این‌ که چرا برای ما یک تجلی و یک خواب پیش نیامد گدایی گری است. نباید شخص برگردد و بگوید دفعه پیش که رفتم چه کردم که این دفعه بشود. این مانند آن است که کسی پیاله‌ ای در دست گرفته، به سر خیابان آمده و گدایی می کند، اگر پولی به دست آورد، فردا رویش بازتر می‌شود و بازهم به گدایی می‌رود اما اگر چیزی برایش حاصل نشد، مأیوس می شود. این‌گونه نباید باشد.

ما چه کار به تمثّلات و مکاشفات داریم؟ ما آمدیم که بگوییم تو را دوست داریم و تو را می‌خواهیم و از دیدنت لذت می‌بریم، حال اگر شما خودتان صلاح می‌دانید بفرمایید. ما هیچ نمی‌دانیم و هیچ از این حرف‌ها سر در نمی‌آوریم و اصلاً به فکر این‌ها نیستیم. ما فقط همین‌ قدر می‌دانیم که باید تو را بخواهیم و تو را دوست داشته باشیم.

لطیفه‌ای در باب احضار

حضور و مراقبت استاد صمدی آملی / لطیفه‌ای در باب احضار
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی / لطیفه‌ای در باب احضار

نیز دقت داشته باشید این‌طور نباشد که انسان وقتی می‌بیند همه مردم برای زیارت حرم هجوم می‌آورند و جایی را می‌بوسند بگوید من هم می‌خواهم بروم و آن‌جا را ببوسم. معلوم می‌شود این خواستن به جهت دیدن هجوم مردم است. این مقدار کافی نیست زیرا چه بسا اگر این هجوم مردم برای بوسه زدن به حرم نباشد، شخص آن تشنگی بوسیدن حرم را در خود نمی‌بیند و با خود می‌گوید حالا وقت برای بوسیدن حرم دارم، بعداً می‌روم و حرم را می‌بوسم. از این حال معلوم می‌شود که شخص عاشق نیست. انسان باید حقیقتاً تشنه شود. مهم آن است که عشق باشد.

متأسفانه الان مردم در حرم بر روی این و آن سوار می‌شوند و حاضرند بمیرند و بروند آن‌ جا را بوسه بزنند حال اگر همه این جمعیت را کنار بگذاریم و به یکی از آن‌ ها بگوییم شما بفرمایید و بوسه بزنید چه می‌کند؟ می‌ بینید که آن‌ گونه تشنگی برای بوسیدن حرم از خود نشان نمی‌دهد.

این حالت یک عطش است که این عطش، ایشان را تحریک کرده است و برای بوسیدن حرم واداشته است. اگرچه عشق را هم مراتب است و عطش ها به مقدار معرفت و شهود است. پس سعی کن تشنگی و عشق تو در اعلی درجه معرفت باشد که «المعرفه بَذر المشاهده». فافهم!

و الحمدلله رب‌ العالمین

لطیفه‌ای در باب احضار

مطالعه مجلس دوم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی

مطالعه مجلس چهارم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x