مجله اینترنتی تحلیلک

شنبه/ 8 اردیبهشت / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

تلخی ها را از یاد ببر و دوباره جوانه بزن (مجموعه داستان های شیوانا)

تلخی ها را از یاد ببر و دوباره جوانه بزن / مجموعه داستان های شیوانا ... شیوانا دستی بر شانه دوست بیمارش گذاشت و گفت: آیا موافقی تو را به دیدن شخصی ببرم که وضعیتش به مراتب از تو بدتر است؟

شیوانا تلخی ها را از یاد ببر و دوباره جوانه بزن

یک روز شیوانا به عیادت تاجری مشهور رفت که یکباره تمام اموال خود را از دست داده بود و از غصه بیمار شده بود. شیوانا کنار مرد نشست و او را دلداری می داد، ولی مرد تاجر هر لحظه مضطرب تر می شد و آرام و قرار نداشت.

شیوانا دستی بر شانه دوست بیمارش گذاشت و گفت: آیا موافقی تو را به دیدن شخصی ببرم که وضعیتش به مراتب از تو بدتر است ولی انگار آرام ترین انسان روی زمین است؟

مرد گفت: مگر می شود کسی مصیبتی بدتر از مرا تجربه کند و باز هم آرام باشد؟!!

شیوانا گفت: بلند شو و همراه من بیا.

شیوانا مرد را سوار گاری کرد و خود نیز پای پیاده کنار او به راه افتاد. ساعتی گذشت آنها به دهکده ای زلزله زده رسیدند. شیوانا از اهالی دهکده سراغ مرد جوانی را گرفت که به او “مرد آرام” لقب داده بودند. شیوانا و مرد تاجر به کلبه ای چوبی رسیدند و مردی جوان را دیدند که مشغول نقاشی روی پارچه بود.

مرد جوان از شیوانا و دوستش استقبال کرد و مشغول تهیه غذا شد. شیوانا نیز کمی از زندگی مرد جوان را برای تاجر ورشکسته تعریف کرد و گفت: در این دهکده زلزله شدیدی رخ داده است که بسیاری از مردم این دهکده تمام عزیزان و اموال خود را از دست دادند. این مرد جوان نیز به شدت آسیب دیده است و همسر و فرزندان خود را در این حادثه از دست داده است و بخش زیادی از اموال و خانه اش نیز از بین رفته و اتفاقات ناخوشایند و تلخی برایش رقم خورده است.

مرد جوان که مشغول پذیرایی از میهمانان بود در ادامه سخنان شیوانا گفت: بله دوست عزیز! یکباره زلزله ای رخ داد که مصیبت، مانند رگبار بر سر اهالی این دهکده بارید و زندگی همه از هم پاشید. من نیز تمام خانواده و دارایی ام را از دست دادم. روزهای سختی بود ولی مقاومت کردم تا به امروز رسیدم، مبارزه با تقدیر امکان پذیر نیست و من نیز راضی ام به آنچه که خالق کائنات برایم مقدر نموده است.

آنچه که برای زندگی من اتفاق افتاده است، خواست خداست و من بی آنکه با تقدیر الهی در ستیز باشم روزهای زندگی ام را به عالی ترین روش ادامه می دهم و دوباره از نو می سازم. این روزها در تنهایی خود بر روی پارچه، طرح های آرام بخشی نقاشی می کنم و به تمام دهکده های اطراف می فروشم. مرد تاجر که تحت تاثیر حرفهای مرد جوان قرار گرفته بود آهی کشید و گفت: فقط “باید راضی باشی، تا به آرامش برسی.”

مرد جوان در حالی که لبخند می زد گفت: البته صرفاً رضایت کافی نیست! به جز اینکه می بایست راضی به رضای خدا باشی، لحظه به لحظه نیز باید آتش شوق زندگی را در وجودت شعله ور کنی و دست از تلاش برنداری و قدم به قدم پیش بروی.

آری دوست من! گذشته های تلخ را فراموش کن که اگر به تنهایی خود خو کنی جز ناامیدی و سرگردانی بهره ای از دنیا نخواهی داشت پس با امید به خدای کائنات در جهت سازندگی و زندگی دوباره محکم قدم بردار تا به آرامش برسی.

مرد تاجر در حالی که هنوز نمی توانست حادثه اموال از دست رفته اش را از یاد ببرد و از شنیدن سخنان مرد جوان نیز متاثر شده بود به شیوانا گفت: برویم و کمی قدم بزنیم …

هر دو به سمت مرد جوان رفتند و تاجر غمگین چشم در چشم جوان دوخت و با نگاهی مهربان گفت: از تو ممنونم که چشمانم را دوباره به روی زندگی باز کردی مطمئن باش با اطمینان به خالق کائنات آنقدر ادامه می دهم تا به آرامش برسم..

هر دو پس از خداحافظی کلبه را ترک کردند و دوشادوش یکدیگر در سکوتی زیبا به طرف دهکده به راه افتادند …

 

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x