معرفی کتاب چشمهایش
درباره نویسنده
سید مجتبی آقابزرگ علوی شهرت یافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی متولد ۱۳ بهمن ۱۲۸۳ در تهران است و در ۲۸ بهمن ۱۳۷۵ در برلین درگذشت.
بزرگ علوی نویسنده واقعگرا، سیاستمدار چپگرا، روزنامهنگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود که بیش از چهار دهه را در آلمان زیست و به ترجمه، نقد و فرهنگنامهنویسی پرداخت.
او را همراه صادق هدایت و صادق چوبک، پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
درباره کتاب چشمهایش
کتاب چشمهایش بزرگ علوی قبل از انقلاب اجازه انتشار نیافت و این کتاب در سال ۱۳۵۷ منتشر شد.
آغاز داستان بسیار هنرمندانه طراحی شده است. توصیف فضای مخوف سیاسی تهران در آن سالهای متشنج، از همان آغاز به شما میفهماند که با کتابی سیاسی روبهرو هستید.
این کتاب داستان زندگی یک نقاش به نام استاد ماکان را روایت میکند. در واقع او یک شخصیت سیاسی و مبارز است که در تبعید به طرز مشکوکی می میرد.
حکومت برای سرپوشنهادن بر این مرگ مشکوک و بیگناه جلوهدادن خود، تصمیم به برگزاری نمایشگاهی از آثار او میگیرد.
نمایشگاه آثار استاد ماکان در یک مدرسه برپا می شود. ناظم مدرسه از طرفداران آثار او نیز هست.
او شیفته یکی از نقاشی ها که تصویر چشمان زنی ست که هزاران راز را در خود پنهان کرده است میشود و تصمیم می گیرد صاحب آن چشمها را پیدا کند و در مورد جزییات زندگی استاد ماکان و دلیل مرگ او با آن زن صحبت کند.
داستان در خانه فرنگیس شروع می شود و او همه اتفاقات گذشته را برای ناظم تعریف میکند.
برخی شخصیت استاد ماکان را در واقع شبیه شخصیت کمال الملک می دانند.
چشمهایش یک داستان عاشقانه سیاسی است که به شکلی هنرمندانه از زبان یک زن تعریف شده است.
بزرگ علوی با وجود اینکه یک مرد است اما حالات درونی و روحی یک زن را بسیار زیبا توصیف کرده و خیلی دقیق از زبان یک زن صحبت کرده است.
کتاب چشمهایش به دور از هرگونه تکلف ادبی، توصیف و تشبیهات دست و پا گیر و حوصله سر بر است و بسیار روان و خواندنی است آنقدر که پس از چندین سال هنوز خواننده را به خود جذب میکند و تجدید چاپ میشود.
با وجود اینکه این داستان حدود ۶۰ سال پیش نگاشته شده اما هنوز تازگی و جذابیت خود را حفظ کرده است و تمام این سال ها همراه مخاطب بوده است.
برشی از کتاب چشمهایش
برای بالا رفتن از نردبان بلند هنر، سر نترس و پشتکار لازم بود که من در خود سراغ نداشتم. نمی توانستم ساعت ها، ماه ها، سال ها بنشینم و سر چیزی که مایل بودم با رنگ و خط به صورت انسان فهم درآورم، کار کنم. این حوصله به من داده نشده بود. من همیشه راه سهل تر را انتخاب می کردم. دیگران با ثبات بودند و من این را می فهمیدم. به خودم صدمه می رساندم، کار هم می کردم، اما بالاخره نا تمام می ماند. تفریح و سرگرمی بر من غلبه داشت و مرا به عالم دمدمی می انداخت.
مجله اینترنتی تحلیلک