شیوانا یک جا منشین
یکی از شاگردان شیوانا بعد از تمام شدن کلاس بیشتر وقت خود را روی تخته سنگی می نشست و به آسمان خیره می شد و این روزمرگی باعث بلاتکلیفی و افسردگی او شده بود.
یک روز شیوانا او را دید که با بی خیالی در جای همیشگی نشسته است. کنارش نشست و از او پرسید: چرا دست به کاری نمی زنی که زندگی دلخواهی برای خودت بسازی ؟ چرا اینگونه بیکار می نشینی که جز افسردگی چیزی عایدت نشود؟
شاگرد جوان سری تکان داد و گفت: تلاش کردن بی فایده است استاد! به هر راهی که فکر می کنم می بینم که بی نتیجه است، من راه درست را می دانم و می شناسم اما هیچ انگیزه ای برای حرکت ندارم و هر روز هم حس و حالم بدتر می شود!
شیوانا دستان پسر جوان را گرفت و گفت: خب اگر می دانی راه کدام است و به کجا باید بروی، برخیز و برو…! اگر هم راه را نمی شناسی از تجربه دیگران استفاده کن و برو ..! فقط “برو و یک جا منشین “، از یک جا نشستن هیچ نتیجه ای عایدت نخواهد شد، اگر هم غم و اندوهی در دل داری که موجب بی انگیزگی و مانع حرکتت می شود، در دل کار و تلاش به آنها فکر کن.
اگر می خواهی معنای زندگی را به درستی درک کنی، یک جا منشین. مهم این است که در زندگی در حرکت باشی و پیش بروی که اگر با جزر و مد زندگی، حرکت کنی به اقیانوس خواهی رسید، پس برخیز و برو…
پسرک در حالی که قلباً حرف های استاد را باور داشت، از جای برخاست و از شیوانا خداحافظی کرد و به سوی سرنوشت رفت…
رفت تا با تلاش، تقدیری نو برای خود رقم بزند.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک
سلام
ممنون از پست های زیباتون و تشکر بیشتر بابت استمرار داستان های شیوانا
عالی
امیدوارم همینجوری ادامه پیدا کنه
موفق باشید
سلام و عرض ادب
ممنون از همراهی شما