داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و دوم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و دوم)… شازده عزیز ده روز گذشت و هم چنان در بی خبرى به سر می برم. هنوز نفهمیده ام فرخ به آقابزرگ چه گفته است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و دوم)… شازده عزیز ده روز گذشت و هم چنان در بی خبرى به سر می برم. هنوز نفهمیده ام فرخ به آقابزرگ چه گفته است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و یکم)… شازده عزیز دیروز نتوانستم از قضیه سر در بیاورم و امروز هم! از صبح پشت در باغ منتظر ژانت بودم ولى او هم نیامد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاهم)… شازده عزیز دیشب جوهر خودنویس تمام شد و حالا من ادامه اتفاقات دیشب را می نویسم.
مصیبت نامه عطارنیشابوری … سجده ای می کرد ابلیس لعین / گفت عیسی در چه کاری این چنین
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و نهم)… شازده عزیز امروز صبح در عمارت را زدند. آقابزرگ طبق معمول در اتاقش مطالعه میکرد. مادر داشت یکى از لحاف ها را آستر می کرد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و هشتم)… شازده عزیز دیروز با مادر صحبت کردم. امروز من و مادر به دیدن زیور رفتیم.
نقد و بررسی فیلم ضیافت کیمیایی … کیمیایی پس از ساخت چند فیلم ضعیف این بار ما را به ضیافت دعوت کرد تا شاید بتواند با این سور دل مخاطبان را به دست بیاورد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و هفتم)… شازده عزیز برای فرخ چند سطر کوتاه نوشتم.. صبح ژانت هم به مدرسه نرفته بود. از در پشتى آمد و نامه را به او دادم.