
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و ششم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و ششم)… شازده عزیز آنچه در این نامه براى شما مینویسم را خودم هنوز باور نکرده ام. دیروز آقابزرگ مرا به اتاقش خواست.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و ششم)… شازده عزیز آنچه در این نامه براى شما مینویسم را خودم هنوز باور نکرده ام. دیروز آقابزرگ مرا به اتاقش خواست.


شیوانا و نواندیشی و روشنفکری … شیوانا از یکی از شاگردانش خواست که پنجره کلاس را چند ساعتی ببندد. همه کلافه شده بودند و از استاد خواستند که پنجره را باز کند.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و پنجم)… شازده عزیز دیشب خواستم از عمارت بروم اما پشت در حیاط که رسیدم پاهایم لرزیدند.

بررسی و نقد فیلم سلطان مسعود کیمیایی …محوری شدن مریم نشان از اتفاق تازه ای در فیلم های کیمیایی است که بعدها در سربازان جمعه و دیگر آثار کیمیایی می توان دید.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و چهارم)… شازده عزیز چند روز بیشتر به عید نمانده و همه مشغول خانه تکانى هستند. بى بى هر سال نزدیک نوروز سر از پا نمى شناسد.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و سوم)… شازده عزیز باران به درگاه چوبى پنجره می خورد و بوى چوب خیس در اتاق ها پیچیده است.


داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و دوم)… شازده عزیز ده روز گذشت و هم چنان در بی خبرى به سر می برم. هنوز نفهمیده ام فرخ به آقابزرگ چه گفته است.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و یکم)… شازده عزیز دیروز نتوانستم از قضیه سر در بیاورم و امروز هم! از صبح پشت در باغ منتظر ژانت بودم ولى او هم نیامد.