علامه علی اکبر دهخدا و چرند و پرند
جذاب ترین بخش روزنامه صوراسرافیل یک ستون فکاهی تحت عنوان چرند و پرند بود که به قلم علامه علی اکبر دهخدا نوشته می شد.
سبک نگارش چرند و پرند دهخدا در ادبیات فارسی بی سابقه بود. با این سبکِ دهخدا مکتب جدیدی در روزنامه نگاری و نثرفارسی معاصر پدید آمد.
چرند و پرند علامه علی اکبر دهخدا در روزنامه صوراسرافیل با طعنه های زیرکانه و بیانی تمسخرآمیز افراد و اقشاری که سد راه پیشرفت جامعه بودند را مورد انتقاد قرار می داد.
مقاله هشتم از شماره ۱۲ روزنامه صوراسرافیل
اخبار شهری
دیروز سگ حسن دله نفس زنان و عرق ریزان وارد اداره شد. به محض ورود، بی سلام و علیک فورا گفت: فلان کس! زودِ زود این مطلب را یادداشت کن که در جشن خیلی لازم است.
گفتم: رفیق! حالا بشین، خستگی در کن.
گفت: خیلی کار دارم. زود باش، تا یادم نرفته بنویس که مطلب خیلی مهم است.
گفتم: رفیق مطلب در صندوق اداره به قدریست که اگر روزنامه هفتگی ما به بلندی عریضه کرمانشاهی ها یومیه هم که بشود، باز زیاد میاد.
گفت: این مطلب ربطی به آن ها ندارد، خیلی عمده است.
ناچار گفتم: بگو.
گفت: قلم بردار. قلم برداشتم. گفت: بنویس چند روز قبل، پسر حضرت والا در نزدیک زرگنده؛ نوشتم. گفت: بنویس اسب کالسکه اش کُند می رفت، نوشتم. گفت: بنویس حضرت والا حرصش درآمد.
گفتم: باقیش را شما می گویید یا بنده عرض کنم. یک مرتبه متعجب شد و چشم هایش را به طرف من دریده و گفت: گمان نمی کنم جنابعالی بدانید تا بفرمایید!
گفتم: حضرت والا حرصش درآمد و “رولوه” را از جیبش درآورد و اسب کالسکه اش را کُشت.
گفت: عجب. گفتم: عجب به جمال شما.
گفت: مرگ من شما از کی شنیدید. گفتم: جناب عالی تصور می کنید که فقط خودتان چون رابطه دوستی با بزرگان و رجال و اعیان این شهر دارید از کارها مطلعید و ما به کلی از هیچ جای دنیا خبر نداریم.
گفت: خیر. هرگز چنین جسارتی نمی کنم.
گفتم: عرض کردم؛ مطلب در صندوق اداره ما خیلی است و این مطلب هم پیش آن مطالب قابل درج نیست. گذشته از این که شما خودتان مسبوق هستید، تمام اروپایی ها هم در این مواقع همین کار را می کنند. یعنی اسب را در صورتی که اسباب مخاطره صاحبش بشود می کشند.
حالا شما می فرمایید حضرت والا حرصش درآمد. شما الحمدالله می دانید که آدم وقتی حرصش دربیاید دیگر دنیا پیش چشمش تیره و تار می شود. خاصه وقتی که از رجال بزرگ مملکت باشد که دیگر آن وقت قلم مرفوع است.
برای این که رجال بزرگ، وقتی حرصشان درآمد حق دارند همه کار بکنند.
همان طور که اولیای دولت حرصشان درآمد و بدون محاکمه قاتل بصیر خلوت را کشتند.
همان طوری که حبیب الله افشار حرصش درآمد و چند روز قبل به امر یکی از اولیا سیف الله خان برادر اسدالله خان سرتیپ قزاقخانه را گلوله پیچ کرد.
همان طور که نظام السلطنه حرصش درآمد و با آن که پشت قرآن را مهر کرده بود جعفر آقای شکاک را تکه تکه کرد.
همان طور که آن دونفر حرصشان درآمد و دو ماه قبل یک نفر ارمنی را پشت یخچال حسن آباد قطعه قطعه کردند.
همان طور که آدم های عمیدالسلطنه طالش حرصشان درآمد و آن هایی را که در کرگانه رود طرفدار مجلس بودند، سر بریدند.
همان طور که عثمانی ها به خواهش سفیر کبیرهای ما حرصشان درآمد و چهارماه قبل زوار کربلا را شهید کردند و امروز هم اهالی بی کس و بی معین ارومیه را به باد گلوله توپ گرفته اند.
همان طور که پسر رحیم خان چلبیانلو حرصش درآمد و دویست و پنجاه و دو نفر زن و بچه و پیرمرد را در نواحی آذربایجان شقه کرد.
همان طور که میرغضب ها حرصشان درآمد و درخت های فندق پارک تبریز را با خون میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و حاج میرزا حسنخان خبیرالملک آبیاری کردند.
همان طور که یک نفر حکیم حرصش درآمد و وزیر دربار را در رشت توی رختخوابش مسموم کرد.
همان طور که اقبال السلطنه در ماکو حرصش درآمد و خون صدها مسلمان را به ناحق ریخت.
همان طور که دختر معاون الدوله حرصش درآمد و وقتی پدرش را به خراسان بردند، به زور گلودرد خودش را خفه کرد.
همان طور که مهمان خسرو در مئر آذربایجان پشت آن درخت چنار حرصش درآمد و میزبان را که اول شجاع ایران بود پوست کند.
همان طور که میرزاعلی محمدخان ثریا در مصر و میرزا یوسف خان مستشارالدوله در تهران و حاجی میرزا علی خان امین الدوله در گوشه لشت نشا حرصشان درآمد و به قوت دق و سل، خودشان را تلف کردند و و و…
بله؛ آدم، مخصوصا وقتی که بزرگ و بزرگ زاده باشد، حرصش که دربیاید این کارها را می کند.
علاوه بر این، مگر برادر همین حضرت والا، وقتی یکماه قبل در اصفهان مادر خودش را کشت؛ ما هیچ نوشتیم؟
ما آن قدر مطلب برای نوشتن داریم که به این چیزها نمی رسد. گذشته از این ها شما می دانید که پاره ای چیزها مثل پاره ای امراض ارثی است.
حسین قلی خان بختیاری را اول افطار به اسم مهمانی با زبان روزه کی کشت؟
گفت: بله حق با شما هست.
گفتم: پدر همین حضرت والا نبود؟
گفت: دیگر طول و تفصیل ها لازم نیست. یکدفعه بگویید، فرمایش شما نگرفت.
گفتم: چه عرض کنم.
گفت: پس با این حساب ما بور شدیم.
گفتم: جسارت است
گفت: حالا از این مطالب بگذریم، راستی خدا این ظلم ها را برمی دارد، خدا از این خون های ناحق نمی گذرد.
گفتم: رفیق! ما درویش ها، یک شعر داریم. گفت: بگو. گفتم:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
بازگردد این نداها را صدا
گفت: مقصودت از این حرف ها چیست؟
گفتم: مقصودم این است که تو که اسم خودت را سگ حسن دله گذاشتی و ادعا می کنی که از دنیا و عالم خبر داری! عصر شنبه ۲۱ چرا در بهارستان نبودی؟
گفت: بودم
گفتم: بگو تو بمیری
گفت : تو بمیری
گفتم: خودت بمیری
گفت: بَه! تو که باز این شوخیاتو داری.
گفتم: رفیق عیب نداره. دنیا دو روزه.
بیشتر بخوانید
چرند و پرند علامه علی اکبر دهخدا (قسمت اول)
چرند و پرند علامه علی اکبر دهخدا (قسمت دوم)
چرند و پرند علامه علی اکبر دهخدا (قسمت سوم)
چرند و پرند علامه علی اکبر دهخدا (قسمت چهارم)
چرند و پرند علامه علی اکبر دهخدا (قسمت پنجم)
در مطالب بعدی به دیگر مقالات چرند و پرند علامه دهخدا می پردازیم.
مجله اینترنتی تحلیلک