شیوانا شادی اتفاقی درونی است
صبح بود و آفتابی زیبا و گرم بر همه جا می تابید. اهالی دهکده در تکاپوی برپایی مراسمی با شکوه بودند که هر ساله دست به دست هم می دادند و در یک روز مشخص، به نام “روز مهربانی” برگزار می کردند و در آن روز دست نیازمندان را به گرمی در دست می گرفتند تا مبادا تنهایی و ترس در جانشان رخنه کند.
با حس زیبای همدلی به آنها می گفتند که دستی هست که سرمای نداشتن ها را از آنها بگیرد و گرمای عشق و عاطفه به رگ هایشان بدمد، به آنها می گفتند که در روزگار وانفسا گوش شنوا هم هست که بشنود درد دل ناگفته ای را و چشمی بینا هست که ببیند سکوت دردمندی را که در لفافه حیا، هیچ نمی گوید از دردها و نداشته ها، از کمبودها و ناملایمات.
در روز زیبای مهربانی همه با جان و دل حس می کنند که هنوز مهر هست و مهربانی و نیست جای غصه و نگرانی.
شیوانا نیز در کنار اهالی دهکده تلاش می کرد که “روز مهربانی” بهتر از همیشه برگزار شود و لب هایی که روزها متمادی به خنده باز نشده، سرشار از لبخند گردد و دلی که رنگ شادی به خود ندیده شاد و آرام شود.
هر لحظه که می گذشت هیاهوی مهمانی بیشتر می شد و همه تلاش می کردند که سهم بیشتری داشته باشند. شیوانا از دیدن شور و شوق شاگردانش و تلاش اهالی خوب دهکده بسیار لذت می برد و خود نیز هر کاری که از دستش برمی آمد انجام می داد تا همگی شاهد بهترین روز باشند.
همانطور که همه مشغول کار بودند، از دور صداهایی شنیدند، چند دلقک را دیدند که به آنها نزدیک می شدند. آنها می گفتند که از راهی دور آمده اند و پس از چند روز اقامت در دهکده، عازم شهری دور هستند. اهالی دهکده از آنها خواستند که به مناسبت آن روز، نمایشی اجرا کنند و آنها نیز نمایشی زیبا ترتیب دادند و برای تماشای آن مبلغی سنگین تعیین کردند. همه مردم نمی توانستند برای دیدن نمایش بروند و فقط عده خاصی توان پرداخت هزینه را داشتند.
روز موعود فرا رسید و همه منتظر اجرای نمایش و برنامه ها بودند. شیوانا نیز به همراه شاگردانش عازم مراسم و میهمانی شد. در راه دختر و پسر جوانی را دید که غمگین از کنار مدرسه عبور کردند و در گوشه ای نشستند. شیوانا نزد آنها رفت و علت ناراحتی شان را پرسید و گفت: چرا غمگین هستید؟ مگر نمی دانید دهکده ای که جوانانش غمگین باشند، روی شادی را نخواهد دید! چرا اینگونه افسرده و ناراحت نشسته اید؟ دختر جوان گفت: ما پول کافی برای خرید بلیت نمایش دلقک ها را نداریم و نمی توانیم مانند دوستانمان به تماشای این نمایش خنده دار برویم تا مثل آنها شاد باشیم.
شیوانا گفت: دخترم! شادی، بدون اجازه ما به درون ما راه نمی یابد، در واقع شادی اتفاقی است که باید در درونِ ما رخ دهد و وجود ما به آن اذن ورود می دهد.
دلقک ها فقط می توانند کسانی را بخندانند که خودشان آماده خندیدن هستند و کسی که در وجود خودش پذیرای شادی نباشد، هیچ عاملی نمی تواند او را به خنده وادارد، پس شما نیز باید پذیرای شادی باشید و شادی درونتان وابسته به عوامل بیرونی نباشد. حضور در جمع و مجالس شادی هیجان انگیز است ولی نباید علت اصلی حالات درونی و شادی شما باشد.
هر کسی باید با تسلط و پرورش انگیزه های درونی خود آفریننده و خالق شادی وجودش باشد که در هر شرایطی بتواند شادی را حس کند و از تمام لحظات زندگی بهره ببرد.
آن روز مراسم به خوبی برگزار شد و مبلغ قابل توجهی صرف رفع نیاز دوستان پرمشغله شد. شیوانا دوباره نزد دختر و پسر جوان رفت و آنها را به منزل خود دعوت کرد و از آنها خواست برای انجام مراسم و مهمانی ها به اهالی دهکده کمک کنند و در تمام جشن ها حضور داشته باشند.
دختر و پسر جوان دست در دست هم، در حالی که نمایش دلقک ها را به کلی از یاد برده بودند با خوشحالی به طرف خانه شیوانا به راه افتادند و به خودشان قول دادند که شادی درونشان را مشروط به هیچ عاملی نکنند و مدیر شادی درون خود باشند.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک