داستان کوتاه پریچهر ( قسمت دوازدهم )
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت دوازدهم ) … شازده عزیز موضوع را به ژانت گفتم، اولش خیلی تعجب کرد، اما بعد خندید و گفت هر کاری از دستش بر بیاید برایم انجام می دهد.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت دوازدهم ) … شازده عزیز موضوع را به ژانت گفتم، اولش خیلی تعجب کرد، اما بعد خندید و گفت هر کاری از دستش بر بیاید برایم انجام می دهد.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت یازدهم ) … شازده عزیز امروز بعد از یک روز غیبت به مدرسه رفتم، این یک روز برایم مثل یک سال گذشت.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت دهم )… شازده عزیزخیلی ناراحتم، کمی سرما خورده ام و ناخوشم، به همین سبب مادر نگذاشت به مدرسه بروم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت نهم ) … شازده عزیزم این روز ها به شدت بیقرارم، دیگر حوصله ندارم درس بخوانم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت هشتم ) … شازده عزیز نگاه فرخ تمام وجودم را به خاک سیاه می نشاند. زندگیم فقط شده است صبح ها که او را می بینم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت هفتم )… حتی وقتی اسمش را با خودم تکرار می کنم قلبم به شدت می تپد آنقدر که حس می کنم دارد از سینه ام بیرون می آید.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت ششم ) … شازده عزیزم نمی دانید چقدر دلم تنگ شماست. دلم می خواهد زودتر بیایید و در آغوشتان بخوابم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت پنجم ) … شازده عزیز از دیروز تا الان افکار مختلف رهایم نمی کنند. امروز آن جوان را دیدم، حالا فهمیده ام خیلی اهل مطالعه است.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت چهارم ) … شازده عزیز دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم شما از فرنگ برگشته اید و برای من یک لباس عروس آورده اید.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت سوم ) … شازده عزیز امروز هم او را دیدم، هنوز اسمش را نمیدانم. در واقع هنوز هیچ چیز در موردش نمی دانم.