داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و چهارم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و چهارم)… شازده عزیز بعد از دعوای مفصل دیروز با آقا بزرگ، به اتاق خودم رفتم. اما خوشحال بودم که حرف دلم را به او گفته ام.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و چهارم)… شازده عزیز بعد از دعوای مفصل دیروز با آقا بزرگ، به اتاق خودم رفتم. اما خوشحال بودم که حرف دلم را به او گفته ام.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و سوم)… شازده عزیز نامه به دست فرخ رسید اما هنوز جوابى نداده است.
برشی از افسانه نیما یوشیج … عاشقا! خیز کامد بهاران / چشمه کوچک از کوه جوشید
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و دوم)… شازده عزیز امشب نامه نوشتم و تمام مدت اشک هایم جارى بود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و یکم)… شازده عزیز چند روز گذشته است. ضعیف شده ام، نه آب و نه غذا هیچکدام از گلویم پایین نمى رود.
شیوانا یک جا منشین … شیوانا دستان پسر جوان را گرفت و گفت: خب اگر می دانی راه کدام است و به کجا باید بروی، برخیز و برو…!
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهلم)… شازده عزیز بعد از آن حرف هایى که آقا بزرگ به مادر گفت از همه چیز بیزار شده ام.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و نهم)… شازده عزیز آن شب بعد از رفتن مهمان ها آقابزرگ خواب را بهانه کرد و جوابی نداد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و هشتم)… شازده عزیز امروز با اضطرابی غیر قابل وصف به پایان رسید و من در انتهای همه اتفاقات برای شما می نویسم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و هفتم)… شازده عزیز آقابزرگ فعلا اجازه داده است که بیایند و آن ها را ببیند تا بعد در مورد این موضوع تصمیم گیرى کند.