«از انسان بودن انصراف می دهم»
یکی از عوامل رسیدن به موفقیت در زندگی کتاب خواندن است. کتاب ها قدرت عظیمی دارند و به راحتی می توانند ما را از خستگی و کشمکش های روزانه جدا کرده و به دنیایی پر از آرامش و هیجان ببرند.
کتاب ها به راحتی می توانند با روایت های درست و زیبایشان برای ما چراغ راهی باشند تا به بی راهه نرویم و ما را به مسیر درست هدایت کنند.
هر کتابی با هر عنوانی و با هر محتوایی نکاتی را در درون خود گنجانده که با خواندن و درک کردن آن ها به راحتی می توان در طول مسیر زندگی بر سختی ها فائق شد و به موفقیت رسید.
این بخش برای آن هایی است که در طول روزمره زندگی فرصت نمی کنند کتابی را بگشایند، دل به دل آن دهند و در آن غرق شوند. ما برای شما برش های زیبا و مهمی را از بهترین کتاب های تاریخ گردآوری کرده ایم تا با خواندن آن ها روح شما نیز تغذیه شود.
با ما باشید؛ برشی از کتاب بر قلههای ناامیدی؛ از انسان بودن انصراف می دهم
بیشتر بخوانید: دیر یاد می گیریم چطور زندگی کنیم/ برشی از کتاب خیره به خورشید نگریستن اثر اروین د یالوم
برشی از کتاب بر قله های نا امیدی؛ از انسان بودن انصراف می دهم
چیست این نفرین که بعضی از ما هیچ کجا روی آسایش نمی بینیم؟
نه در آفتاب و نه در تاریکی.
نه با مردم و نه بدون آنها.
بیگانه با شادکامی، عجب دستاورد خیرهکنندهای!
آنان که از بی تفاوتی بیبهره اند، مفلوک ترینند.
برخورداری از سطوح بالای هوشیاری،
همواره متوجه نسبت خود با جهان بودن،
و زیستن در اضطراب دائمی شناخت، یعنی درماندن از زندگی.
دانستن، طاعون زندگی است و آگاهی زخم بازی است بر قلب آن.
غم انگیز نیست انسان بودن؟
حیوانِ پیوسته ناراضیِ معلق میان مرگ و زندگی.
از انسان بودن جان به لب شده ام.
اگر می توانستم درجا از این مقام انصراف میدادم.
اما در پی آن تبدیل به چه می شدم؟
حیوان؟
نمیتوانم رد پای خود را بگیرم و برگردم به جایی که بودم.
وانگهی حالا هم چه بسا حیوانی شده ام که تاریخ فلسفه می داند.
ابر انسان بودن هم به نظرم حماقتی است تمام عیار و مضحک.
آیا می شود در نوعی فرا آگاهی، چارهای، هرچند تقریبی جست؟
آیا نمی شود در ماورا زیست (نه فقط به سوی حیوان شدن) ورای تمام اشکال پیچیدهی آگاهی،
هیجان و اضطراب در عالمی از حیات که جاودانگی دیگر افسانهی محض نباشد؟
تا آنجا که به خودم مربوط است، از انسان بودن استعفا می دهم.
دیگر نه می خواهم و نه میتوانم انسان باشم.
چه باید بکنم؟
خدمت به نظامی اجتماعی و سیاسی؟
بدبخت کردن زنی؟
دنبال نقصان نظام های فلسفی گشتن؟
جنگیدن برای آرمانهای زیبایی شناسی و اخلاقی؟
این همه بسیار ناچیز است.
من انکار میکنم انسان بودنم را، حتی به قیمت تنها ماندن.
اما آیا من همین حالا هم تنها نیستم، در این جهانی که دیگر هیچ انتظاری از آن ندارم؟
ورای آرمان ها و فرم های مبتذل امروزی میشود در فرا آگاهی زیست.
آنجا که سرمستی ابدیت به دغدغههای این جهان خاتمه می دهد و بودن همان قدر ناب و مجرد است که نبودن.
کتاب بر قله های ناامیدی
نوشته امیل سیوران
مجله اینترنتی تحلیلک