مجله اینترنتی تحلیلک

شنبه/ 1 اردیبهشت / 1403
Search
Close this search box.
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

همراهان همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب گلچینی از زیباترین حکایت های باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی را به همراه معنی برای شما آورده ایم.

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

همراهان همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب گلچینی از زیباترین حکایت های باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی را به همراه معنی برای شما آورده ایم. یکی از نکات بارز گلستان سعدی که بسیار جلب توجه می‌کند تجربه‌های فراوان و متنوع سعدی در زندگانی است. با دقت نظر در گلستان سعدی متوجه می‌شویم که با یک مرد دنیا دیده و پخته طرف هستیم که با طبقات مختلف از پادشاهان تا عامه مردم حشر و نشر داشته است. همچنین گلستان سعدی از نظر مطالعات اجتماعی نیز بسیار قابل توجه است.

امیدواریم از مطالعه مطلب باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی بهره کافی ببرید…

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

حکایت پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار

پارسایی را دیدم به محبّت شخصی گرفتار، نه طاقت صبر و نهیارای گفتارتوانایی و جرأت سخن گفتن (۱).

چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدیزیان و مشقت می کشید (۲) ترک نگفتی و گفتی:

کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم

بعد از تو ملاذ و ملجأی نیست
هم در تو گریزم، ار گریزم

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

باریخلاصه (۳) ملامتش کردم که عقل نفیستگرانمایه (۴) را چه رسید که نفس خسیسپست(۵) غالب آمد؟ گفت:

هر کجا سلطان عشق آمد نماند
قوّت بازوی تقوی را محل

پاکدامن چون زید بیچاره ای
اوفتاده تا گریبان در وحل؟

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

معنی لغات و عبارت های دشوار

۱. توانایی و جرأت سخن گفتن

۲. زیان و مشقت می کشید

۳. خلاصه

۴. گرانمایه

۵. پست

**************************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت عجب است با وجودت که وجود من بماند

یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان گفته و مطمح نظرنظرگاه چشم (۱) او جایی خطرناک و ورطهکار دشوار و جایگاه خطرناک (۲) هلاک، نه لقمه‌ای که مصوّر شدی که به کام آید یا مرغی که به دام آید.(۳)

چو در چشم شاهد نیاید زرت
زر و خاک یکسان نماید برت

یاران بنصیحتش گفتند که از این خیال مُحالبیهوده و باطل(۴)تجنّب کندوری کن(۵) که خلقی هم بدین هوس که تو داری اسیرند و پای در زنجیر.

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

بنالید و گفت:

دوستان گو، نصیحتم مکنید
که مرا چشم بر ارادت اوست

جنگجویان به زور پنجه و کتف
دشمنان را کُشند و خوبان دوست

شرط مودّتدوستی (۶) نباشد به اندیشه جان دل از مهر جانان برگرفتن

تو که در بند خویشتن باشی
عشقبازی دروغ زن باشی

گر نشاید به دوست ره بردن
شرط یاری است در طلب مردن

گر دست دهد که آستینش گیرم
ورنه بروم بر آستانش میرم

متعلّقانشخویشاوندان (۷) را که نظر در کار او بود و شفقت بر روزگار او، پندش دادند و بندش نهادند بی فایده بود.

دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شَکَر می باید

آن شنیدی که شاهدی بنهفت
با دل از دست رفته‌ای می‌گفت:

تا تو را قدر خویشتن باشد
پیش چشمت چه قدر من باشد؟

ملک زاده ای را که مملوح نظرمورد توجه و نگاه(۸) او بود خبر کردند که جوانی بر سر این میدان مداومت می‌نماید خوش طبع و شیرین زبان و سخنهای لطیف می‌گوید و نکته های غریب از وی می‌شنوند و چنین معلوم می‌شود که شیداگونه ای است و شوری در سر دارد.

پسر دانست که دل آویخته اوست و این گرد بلا انگیخته او. مرکب به جانب او راند. چون دید که به نزدیک وی عزم آمدن دارد بگریست و گفت:

آن کس که مرا بکشت، باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت بر کشته خویش

چندان که ملاطفت کرد و پرسیدش که از کجایی و چه نامی و چه صنعت دانی، در قعر بحر مودّت چنان غریق بود که مجال نفس کشیدن نداشت.

اگر خود هفت سُبع از بر بخوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی

گفت: چرا با من سخن نگویی که هم از حلقه درویشانم بلکه حلقه بگوش ایشانم. آنگه به قوّت استیناسانس گرفتن با محبوب (۹) محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد و گفت:

عجب است با وجودت که وجود من بماند
تو به گفتن اندرآیی و مرا سخن بماند

این بگفت و نعره ای بزد و جان به حق تسلیم کرد.

عجب از کُشته نباشد به در خیمه دوست
عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم!

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

معنی لغات و عبارت های دشوار

۱. جایی که نظر دوخته و دل سپرده. نظرگاه چشم

۲. کار دشوار و جایگاه خطرناک

۳. لقمه ای نبود که گمان رود به کام توان آورد (به دست توان آورد)

۴. بیهوده و باطل

۵. دوری کن

۶. دوستی

۷. خویشاوندان

۸. مورد توجه و نگاه، منظور

۹. آرام گرفتن، انس گرفتن با محبوب

*********************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد

شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد؛ چنان بی خود از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شدخاموش شد. (۱)

سری طیفُ مَن یَجلُو بِطَلعَتَهِ الدُّجی (۲)
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا؟

بنشست و عتابخشم (۳) آغاز کرد که مرا در حال که بدیدی، چراغ بکُشتی به چه معنی؟

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

گفتم: به دو معنی: یکی آن که گمان بردم که آفتاب برآمد، و دیگر آن که این بیتم به خاطر بگذشت:

چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش

ور شکر خنده ای است شیرین لب
آستینش بگیر و شمع بکش

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

معنی لغات و عبارت های دشوار

۱. خاموش شد

۲. شبانگاه خیال کسی که چهره اش تاریکی را می زداید درآمد

۳. خشم

******************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم

یاد دارم که در ایّام پیشین من و دوستی، چون دو بادام مغز در پوستی، صحبت داشتیم. ناگاه اتفاق غیبت افتاد.

پس از مدتی باز آمد و عتاب آغاز کرد که در این مدت قاصدی نفرستادی.

گفتم: دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

یار دیرینه، مرا، گو، به زبان توبه مده
که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن

رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
بازگویم که کسی سیر نخواهد بودن

**************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت کسی با ماه رویی در خلوت نشسته و درها بسته

یکی را از علما پرسیدند که کسی با ماه رویی در خلوت نشسته و درها بسته و رفیقان خفته و نفس طالب و شهوت غالب، چنان که عرب گوید: التّمرُ یانعٌ وَ الناطورُ غیرُ مانع. (۱هیچ باشدآیا امکان دارد؟ (۲) که به قوّت پرهیزگاری از وی بسلامت بماند؟ گفت: اگر از مه رویان بسلامت ماند از بدگویان نماند.

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

وَ اِن سَلِمَ الاِنسانُ مِن سوُءِ نَفسِهِ
فَمِن سُوءِ ظَنِّ المُدَّعی لیسَ یَسلَمُ (۳)

شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

لغات و عبارت های دشوار

۱. خرما رسیده است و باغبان مانع نیست

۲. آیا امکان دارد؟

۳. اگر آدمی از بدی نفس خویش بسلامت ماند از بدگمانی مدعی ایمن نمی ماند

*****************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت طوطیی را با زاغی در قفس کردند

طوطیی را با زاغی در قفس کردند و از قُبح مشاهدهزشتی دیدار (۱) او مجاهده همی بُردرنج و مشقت می کشید (۲) و می گفت: این چه طلعت مکروه است و هیأت ممقوتمنفور (۳) و منظر ملعون و شمایل ناموزون؟ یا غُرابَ البَینِ، یا لَیتَ بَینی و بَیْنَکَ بُعدَ المشرقین.(۴)

علی الصَّباح به روی تو هر که برخیزد
صباح روز سلامت بر او مَسا باشد

بد اختری چو تو در صحبت تو بایستی
ولی چنان که تویی، در جهان کجا باشد؟

عجب تر آن که غراب از مجاورت طوطی هم بجان آمده بود و ملول شده، لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابُن بر یکدیگر همی مالیدبا افسوس دستهای خود را بر یکدیگر می مالید(۵) که این چه بخت نگون است و طالع دون وایام بوقلمون!روزگار رنگارنگ(۶) لایق قدر من آنستی که با زاغی به دیوار باغی بر، خرامان همی‌رفتمی.

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

پارسا را بس این قَدَر زندان
که بود هم طویله رندان

تا چه گنه کردمنمی دانم چه گناهی کردم (۷) که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبتهمنشینی(۸) چنین ابلهی خود رای، ناجنس، خیره دراییاوه گوی (۹)، به چنین بند بلا مبتلی گردانیده است؟

کس نیاید به پای دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند

گر تورا در بهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند

این ضرب المثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.

زاهدی در سماع رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی

گر ملولی ز ما، تُرُش منشین
که تو هم در دهان ما تلخی

جمعی چو گل و لاله بهم پیوسته
تو هیزم خشگ در میانی رسته

چون باد مخالف و چو سرما ناخوش
چون برف نشسته ای و چون یخ بسته

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

معنی لغات و عبارت های دشوار

۱. زشتی دیدار

۲. رنج و مشقت می کشید

۳. منفور، دشمن گرفته

۴. ای زاغ فراق کاش میان من و تو فاصله بین مشرق و مغرب بود

۵. با افسوس دستهای خود را بر یکدیگر می مالید

۶. روزگار رنگارنگ

۷. نمی دانم چه گناهی کردم

۸. همنشینی

۹. یاوه گوی

******************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی

یاد دارم که در ایّام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی. در تموزیتیرماه (۱) که حَرورشگرمی آفتاب(۲) دهان بخوشانیدی و سَمومشباد گرم (۳) مغز استخوان بجوشانیدی، از ضعف بشریّتناتوانی آدمی (۴) تاب آفتاب هجیرنیمروز، شدت گرما(۵) نیاوردم و التجا به سایه دیواری کردم، مترقّبمنتظر(۶) که کسی حَرِّ تموز از من به بَردسردی، خنکی(۷) آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه‌ای روشنایییچهره زیبایی (۸) بتافت یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیانصباحتخوبرویی و زیبایی (۹) او عاجز آید، چنان که در شب تاری صبح برآید یا آب حیات از ظلمات بدر آید، قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق بر آمیخته.

ندانم به گلابشمُطیّبخوشبو (۱۰) کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده. فی الجمله، شراب از دست نگارینش بر گرفتم و ‌بخوردم و عمر از سر گرفتم.

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

ظَمَاُ بِقَلبی لا یَکادُ یُسیغُهُ
رَشفُ الزُلالِ وَلو شَرِبتُ بُحُورا (۱۱)

خرم آن فرخنده طالع را که چشم
بر چنین روی اوفتد هر بامداد

مست می‌بیدار گردد نیمشب
مست ساقی، روز محشر بامداد

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

معنی لغات و عبارت های دشوار

۱. تیرماه

۲. باد گرم، گرمی آفتاب

۳. باد گرم

۴. ناتوانی آدمی؛ به قسمتی از آیه سوره نسا اشاره دارد

۵. نیمروز، شدت گرما

۶. منتظر

۷. سردی، خنکی

۸. چهره زیبایی

۹. خوبرویی و زیبایی

۱۰. خوشبو

۱۱. آن چنان تشنگیی در دل من است که نوشیدن آب گوارا، اگرچه دریاها ازان بنوشم آن را آسوده و سیرآب نمی گرداند.

*****************************

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

حکایت حدیث مجنون لیلی

یکی را از ملوک عرب حدیث مجنونِ لیلیداستان عشق مجنون به لیلی (۱) و شورش حالآشفتگی(۲) وی بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام اختیار از دست داده.

بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی(۳) و ترک عشرت مردم گفتی؟ گفت:

و رب صدیق لا منی فی ودادها
الم یرها یوما فیوضح لی عذری(۴)

کاش آنانکه عیب من جستند
رویت، ای دلستان، بدیدندی

تا به جای ترنج در نظرت
بی خبر دستها بریدندی

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی که فذلکن الذی لمتننی فیهاین است آن کسی که شما مرا در مورد عشق او سرزنش می کردید.(۵)

ملک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردنبررسی کردن و با دقت نظر کردن (۶) تا چه صورت است موجب چندین فتنه؛ پس بفرمودش طلب کردن.

در احیاءقبیله ها (۷) عرب بگردیدند و بدست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند.

ملک در هیأت او تأمل کرد و در نظرش حقیر آمد، بحکم آن که کمترین خدم حرم او بجمال از وی در پیش بود و بزینت بیش.

مجنون بفراست دریافت، گفت: از دریچه چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهده او بر تو تجلی کند.

 

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی
باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی

ما مر من ذکر الحمی بسمعی
لو سمعت ورق الحمی صاحت معی(۸)

یا مَعشَر الخُلاّن قولوا لِلمعا
فی لستَ تَدری ما بِقلبِ الموجَع(۹)

تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش

تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش

سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش

باب پنجم گلستان سعدی در عشق و جوانی با معنی

معنی لغات و عبارت های دشوار

۱. داستان عشق مجنون به لیلی

۲. آشفتگی

۳. در بزرگواری انسان چه تباهی و عیب دیدی که خلق و خوی چهارپایان را پیش گرفتی؟

۴. چه بسیار دوستان که مرا در عشق او سرزنش کردند. مگر روزی او را ندیدند تا عذر من آشکار شود؟

۵. قسمتی از آیه سوره یوسف: این است آن کسی که شما مرا در مورد عشق او سرزنش می کردید

۶. بررسی کردن و بادقت نظر کردن

۷. قبیله ها

۸. آنچه از یاد کرد مرغزار خاص (اقامتگاه معشوقه) به گوش من رسید اگر کبوتران آن مرغزار می شنیدند با من به فریاد و ناله در می آمدند.

۹. ای گروه دوستان به آن کسی که در عافیت و تندرست است بگویید: تو از دل دردمند خبر نداری

 

همچنین برای مطالعه باب ششم گلستان سعدی اینجا را کلیک کنید.

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x