شیوانا و شوق پرواز
در دهکده شیوانا چند جوان ورزشکار بودند که هر روز صبح سر ساعتی معین دور هم جمع می شدند و به صورت گروهی مشغول ورزش می شدند. یکی از آنها علاقه زیادی به پریدن داشت. پسر جوان هر روز پس از ورزش گروهی با دوستانش از یک بلندی که ارتفاع آن پنج متر بود بالا می رفت و از آنجا به روی زمین می پرید، بدون اینکه اتفاقی برای او بیفتد.
او هر گاه که می خواست از ارتفاع به زمین بپرد، سرش را بالا می گرفت و به آسمان نگاه می کرد و از کائنات می خواست او را از هر آسیبی حفظ کند و سالم به زمین برسد. کائنات نیز همیشه به درخواستش پاسخ می داد و هیچ اتفاقی برای او نمی افتاد. روزها به همین منوال می گذشت و پسرجوان نیز با خوشحالی به کار خود ادامه می داد.
در یکی از روزها ناگهان فکری به خاطرش رسید و با خود گفت: دلم می خواهد از امروز از ارتفاع بالاتری بپرم.
دوستانش به او گفتند که بهتر است از این کار صرف نظر کند و خود را به خطر نیندازد.
پسرک جوان با عشقی که به ارتفاع و پرش های بلند داشت به حرف دوستانش توجه نمی کرد و دلش می خواست آنچه را که در سر دارد انجام دهد. یک روز که با دوستانش دور هم جمع شده بودند از ارتفاع پنج و نیم متری بالا رفت، چشمانش را بست و سرش را به سوی آسمان بالا برد و از کائنات خواست که مثل همیشه او را سالم به زمین برساند.
یک… دو… سه… و ناگهان… !!!
وقتی چشمانش را باز کرد درد شدیدی در پایش احساس می کرد و دوستانش همه دورش جمع شده بودند. پسر جوان پایش شکسته بود و نمی توانست از جایش تکان بخورد.
از دوستانش خواست که او را نزد شیوانا ببرند و گفت: بعد از دیدن شیوانا همراه آنها برای درمان پایش خواهد رفت.
دوستانش نیز با نارضایتی و نگرانی او را نزد شیوانا بردند. شیوانا که تازه از کلاس بیرون آمده بود، چشمش به جوانک و دوستانش افتاد. برای کمک به پسر پیش آنها رفت و سلام کرد. همگی پاسخ شیوانا را با مهربانی پاسخ دادند و ساکت ایستادند.
جوان که از شدت درد رنگش پریده بود و به خود می پیچید و آزرده خاطر به شیوانا گفت: کائنات هیچ وقت به درخواست من پاسخ رد نمی داد! من سال ها از ارتفاع پنج متری می پریدم و هیچ اتفاقی برایم نمی افتاد. چرا این بار به خاطر نیم متر ارتفاع بیشتر پایم شکست؟ چرا کائنات مرا حفظ نکرد؟ چرا مثل همیشه هوایم را نداشت؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت: اتفاقاً کائنات این بار هم هوای تو را داشته است. اگر از زوایای دقیق تری نگاه کنی متوجه می شوی که کائنات برای محافظت از تو و پیشگیری از خطری بزرگتر تو را اینگونه حفظ نموده است.
یقین داشته باش که کائنات می دانسته که تو بعد از پنج و نیم متر، شش متر و هفت متر و ارتفاعات بالاتر را انتخاب می کنی و قبل از اینکه خودت با این “حس بلندپروازی و زیاده خواهی”، گردنت را بشکنی و جانت به خطر بیفتد، پای تو را شکست تا دست از این بازی برداری و هر روز با پرشی بلندتر خودت را در معرض آسیب قرار ندهی و از صدمات جبران ناپذیر در امان بمانی.
شیوانا ادامه داد که: آری پسرم نگاه کائنات به زندگی ما بسیار موشکافانه و دقیق است، کائنات همچو مادری که نگران احوال کودکش می باشد، نگران لحظه های ماست و ما را به حال خود رها نمی کند. همیشه با تلنگر به ما می فهماند که حواسش به ما هست و این من و تو هستیم که گاهی متوجه این تلنگرها می شویم و گاهی بی تفاوت از کنارش می گذریم.
من و تو در گذر زندگی باید نگاهمان آنقدر ریزبین و دقیق باشد که بتوانیم از هر آسیب کوچک و یا از هر شادمانی درس بگیریم تا از سقوط در دره های عمیق زندگی در امان بمانیم. تو نیز با نگاهی شفاف این آسیب را از ذهنت بگذران و بدان که اگر پایت نمی شکست قطعا بلایی جبران ناپذیر، زندگی ات را دگرگون می کرد که شاید دیگر فرصتی برای جبران آن نداشتی.
پس مراقب باش با بی توجهی لحظه های شیرین زندگی ات را تلخ نکنی و با پیمودن راه های نامطمئن، کائنات را زیر سوال نبری.
با امید به خالق کائنات و انتخاب راهی امن، زندگی ات را شاد و ایمن ساز و از ریسک های خطرآفرین زندگی ات را حفظ کن.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک
با تشکر از داستانهای بسیار زیبای شیوانا .
درود
سپاس از همراهی شما