این مطلب به مجلس ششم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس سوزش عشق حقیقی در مقام حضور است.
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلَّیالله علی سیّدنا و نبیّنا اَبیالقاسم محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم و علی آله الطَّیِّبین الطّاهرین، ثُمَّ الصَّلوه و السَّلام علینا و علی جمیع عباد الله الصالحین
حضور افضل اعمال است
جمله اول الهینامه که به تناسب بحث حضور مطرح شده بود، بحث بسیار دامنه دار و پرحرفی است. باید در جلسات، عزیزان را بیشتر به این سمت سوق دهیم، چرا که هدف ما، نیّت ما و مقصود ما این است که این یک حقیقت را بیابیم.
این حقیقت، دریایی است که پایان ندارد و هرچه جلوتر میرویم و عمیقتر میشویم و هرچه که در آن غواصی میکنیم گودتر و عمیقتر میشود؛ منتهی الحمدلله، سعه وجودی انسان هم زیاد میشود که: “اَفضَلُ الاَعمالِ اَحمَزُها”. در روایات ما آمده که بهترین اعمال، مشکلترین آنهاست.
سرور من! راوی این حساب، عملی شریفتر و سنگینتر از حضور و مراقبت و حفظ حضور و مراقبت نیست. چون شریفترین و بافضیلتترین عمل است، سختترین و مشکلترین عمل هم هست.
حضور حقیقت “هو الاوّلُ و الاخر و الظّاهر و الباطن” و “هو الَّذی فی السّماء الهٌ و فی الارض الهٌ”؛ “هو معکم أین ما کنتم” “و فی انفسکم أفلا تبصرون” است.
تمام عالم، همه سُبحات وجه حقَّند. سُبحات جمع سُبحه است و سُبحه به معنای تسبیح است؛ یعنی هر موجودی را که میبینی آنقدر عظمت وجودی دارد که وقتی به آن عظمت پی میبری سبحان الله میگویی و آدمی از مشاهده عظموت وجودی اشیاء در پوست نمیگنجد.
این که به همه موجودات عالم، سُبحات وجه خدا میگویند به این معنی است که تا آنها را میبینیم به یاد وجهالله میافتیم؛ منتهی ما چون به خود و موجودات اطرافمان خو کردیم از مشاهده آنها خروج از عادت به ما دست نمیدهد.
حال اگر بر فرض، بر بالای کوه و قله ای برویم و چشمهای که انتظارش را نداشتیم نظاره کنیم و ببینیم که آب از نوک قله به پایین سرازیر می شود، اللهاکبر و سبحانالله میگوییم. موحّد آن است که، هرچه میبیند عجیب ببیند و سبحان الله بگوید. این چیست؟ نشستن چیست؟ برخاستن چیست؟ خوردن یعنی چه؟ حرف زدن یعنی چه؟ کیست که حرف میزند؟ کیست که مینشیند؟ کیست که میخورد؟ کیست که می رود؟ کیست که فکر میکند؟ کیست که برمیخیزد؟ و لذا همه موجودات در آن حال میشوند سُبحات وجه.
در مقام حضور، فرقان قرآن میشود. کتابی که تدویناً در دست ماست و در محضرش تشرف داریم، از بسماللهالرحمنالرحیم تا مِنَ الجِنّه و النّاس این همه کثرات و این همه شئون گوناگون حق متعال که مقام فرقان قرآن است به قرآن تبدیل میشود و به همان آیات هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و بسماللهالرحمنالرحیم و به حرف “باء” و به یک نقطه برمیگردد که تمام فرقان، قرآن میشود و آن نقطه، نقطه حضور و مراقبت است.
این حضور، هر چه قویتر شود، لذت بیشتری دارد و سختی آن هم بیشتر است. نه می شود که این راه را نرفت و نه آن که اگر خواستی بروی، به راحتی است. این است که حضرت آقا در دیوان میفرماید:
کار عشق است و هوس رانی نیست
ای برادر به سخندانی نیست
دیده از غیر خدا دوختن است
درس سر باختن آموختن است
هر دلی بوته این آتش نیست
هر سری پوته این سازش نیست
دلت ار ز آب و گِلت خوش باشد
دلم از عشق پرآتش باشد
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
دهشت در مقام حضور
انسان در مقام حضور به اندازهای داغ میشود که چه بسا آتش می گیرد. مثلاً خیلی عجیب است که نوعاً در عرفات آتش سوزی میشود. در عرفات که مقام عرفه هم هست، آتش شوق و حرارت مراقبتِ سنگین، گاه انسان را بیتاب میکند و این سوزش آتش عشق در جان انسان منجر میشود که در عرفات آتشسوزیها پیش آید، اگرچه مسبّب این آتشسوزیها چراغ یا نور شدید خورشید و امثال ذلک معرفی میگردد، اما حقیقت فوق این مقدار است، اما اینکه آن چگونه حقیقتی است این زمان بگذار تا وقت دگر.
حضور و مراقبت خیلی عجیب است و تمام عالم هم با حضور و مراقبت کار می کند. آتش، چون حضور حق است میسوزاند؛ آب چون حضور حق است خنک میکند، زمین چون حضور حق است میگردد، اگر عالم یک لحظه غافل شود، همه از کار میافتند، حضور خیلی پرحرف است؛ منتهی هنوز باید مقداری حرف بشنویم که در غیر این صورت شبهاتی پیش می آید که به گرفتاری میافتیم.
وقتی جناب حاجی سبزواری در اسفار صدرالمتألهین به بحث عشق میرسیدند، بسیار پرتلاطم بودند.
اصلاً حاجی خیلی هیجانی است و هر کس هم که الان به محضر جناب حاجی سبزواری تشرف حاصل کند میبیند که حال وحشت زا و دهشت آوری دارد؛ حتی بافت و هیکل حاجی هم بسیار جلالی و جبروتی است.
ایشان در درس، خصوصاً در بحث عشق اسفار، اصلاً آرام و قرار نداشتند زیرا اساساً عشق هیچ قرار ندارد، و از بس که ایشان در این بحث به تلاطم میافتادند که تعدادی از شاگردان ایشان بهطورکلی سر به بیابان نهادند و هنوز هم معلوم نیست که چه شدند و هیچکس از آنان خبر ندارد.
عشق اصلاً در محدود نمیگنجد؛ عشق در جهان نمیگنجد. عاشق هر کجا میخواهد آرام بگیرد میبیند بیقرار است؛ پس، به دامن حق میرود تا آرام بگیرد که میبیند آن هم قرار ندارد چون خودش فرمود: “فاَحبَبتُ اَن اُعرَف” خودش هم بیقرار است.
درست است که “اَلا بذکر الله تطمئن القلوب”؛ حرف حقی است، اما آن بیقراری “فاَحبَبتُ اَن اُعرَف” عین اطمینان است و با اضطراب فرق میکند.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
به تعبیر جناب آخوند، آن حقیقت عشق آن قدر تنزل پیدا کرده تا به این عشق مجازی یک زن و شوهر به یکدیگر تبدیل شده است. عشق مجازی هر چه قدر مشکلات دارد؛ عشق حقیقی بهمراتب بیش از آن مشکل دارد اما درعینحال در عشق مجازی با تمامی مشکلاتی که هست هر دو طرف می گویند دل خریدار است کاین ره راه جانان است و مشکلات را به خوبی تحمل می کنند.
عشق، کوره است چه این که کل نظام هستی کوره است. کسی که میگوید من به راه نمیافتم و به دنبال حقیقت نمیروم و توحید و حضور و مراقبت نمیخواهم نباید آب بخورد، نباید غذا بخورد، نباید راه برود، نباید حرف بزند و مطلقاً باید از وجود دست بردارد و هیچ و نابود و عدم شود که این، راه ندارد.
کیست که دوست داشته باشد در شبانهروز نخورد، نبیند، راه نرود، خیال نکند و تفکر و تعقل نکند؟
همه اینها متن وجودند و وجود عشق است؛ لذا گرچه تن و جسم از کار ترسان است اما دل خریدار این راه است، می خواهد. در روایات آمده که اگر عشق حقیقی را که عین آتش است هفتاد بار بشویی آتش عالم ماده می شود. در این نوع روایات، اسرار و حقایق بی شماری نهفته است.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
بهعنوان مثال شما در نشئه طبیعت میفرمایید آب و آتش ضد همند و با هم در یک نقطه و در یک مکان نمیگنجند و در طبیعیات فلسفه میخوانیم اگر آتش شدید شود و مستقیماً آب بر روی آتش بریزید یا آب اثر آتش را از بین میبرد یا آتش آنقدر قوی است که آب را تبخیر میکند.
لذا هر جا که بخواهید بین آب و آتش رابطه برقرار کنید، به واسطه و حجاب نیازمندید. مثلاً وقتیکه در سماوری آب میریزیم و روی آتش میگذاریم، سماور واسطه و حجاب بین آب و آتش است که اگر خیلی داغ باشد، باز هم آتش کار خودش را میکند و کمکم کار به جایی میرسد که آب سماور تمام میشود.
اما در مورد عشق حقیقی که هفتاد بار سوزانده تر از آتش مادی طبیعی است فرمودهاند که اگر هفتاد بار هم بر روی آن آب بریزید بازهم خاموشش نمیکند، بلکه تنها کاری که میکند آن است که از شدت و قوت آن کم کرده و آن را تا حد آتش مادی طبیعی تنزل می دهد اما حقیقتاً مراد از این سوزانندِگی آتش عشق و نیز مراد از آن آب چیست باید خوب تدبر شود.
به این ترتیب، نمیشود بین ما و عشق واسطه نباشد زیرا عشق، یکپارچه آتش است و اگر بخواهیم بیواسطه با عشق ارتباط برقرار کنیم، درجا ذوب می شویم.
عشق میسوزاند؛ لذا عرفات را به آتش میکشد و چه قدر از حاجیان در آتش عشق میسوزند. درست است که میگویند چراغی آتش گرفت و چادرها را به آتش کشیده است، اما بدانید هرقدر هم که مراقبت بفرمایند و مسائل ایمنی آتشسوزی را رعایت کنند باز هم در عرفات آتشسوزی پدید میآید و اصلاً عرفات، بی آتش نمیشود لذا هرچند سال یکبار در آنجا آتش درمیگیرد؛ مگر آن که جلوی بعضی از عشاق را بگیرند و نگذارند آنها به عرفات بروند. البته کسی اینها را شناسایی نمیکند، زیرا چه بسا کسی از کوره دِهی برخاسته باشد و به حج آمده باشد و عشق ایشان در عرفات آن چنان شعله کشیده که بهانهای به دست داده و جایی را به آتش کشیده است و تعدادی از مردم هم در آن آتش سوخته اند.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
این آتش عشق، در متن هستی وجود دارد، اما شعله آن ما را نگرفته و به آتش نکشیده است این شبیه بعضی آتشسوزیهایی است که در جنگلها صورت میگیرد زیرا منشأ بعضی از آتشسوزیها علل خارجی نمیباشند بلکه خود چوب خشک بعضی درختان این خاصیت را دارد که از به هم خوردن جرقه زده و منجر به آتشسوزی میشوند، چه این که الان هم در مکه درختهایی هستند که اگر چوبشان را به هم بزنید آتش میگیرند.
این که میبینید در فصل پاییز نوعاً آتشسوزی زیاد است، برای آن است که باد پاییزی می وزد و شاخههای درختان به هم برخورد میکنند و این برخورد شاخه هاست که آتش ایجاد میکند، لذا هیچ نمیشود به طور کل جلوی آتشسوزی جنگل را گرفت مگر آنکه یا جلوی باد را بگیرند یا کاری کنند که شاخههای درختان به یکدیگر برخورد نکنند، این عشق، درون این متن است و هر گاه برخورد کند، جرقه پیش می آید و آتش می گیرد.
حتی میبینید در هوای سرد و یخ بندان که دمای هوا زیر صفر است و نمیتوان کبریت روشن کرد درحالی که بر روی درختان هم برف نشسته است با وزش باد، وقتی که شاخهها به هم برخورد می کنند آتش بیرون میجهد.
در طبیعت بینهایت از این مثالها وجود دارد؛ یعنی حتی میشود که در جایی هم یخ باشد و هم آتش و حرارت، یعنی حرارت در نهاد شیئ یخی است ناگهان برمیخیزد و شعلهور میشود، منتهی باید باد پاییزی بِوَزد و تصادم پیش آید تا جرقهها آغاز شود.
یکی از کسانی که آتش عشق به جانش افتاد بابا طاهر عریان است. عریان نه به این معنی که لباس بر تن نداشته باشد، بلکه به این معنی که مجرّد شده و به مقام تجرد عقلی رسیده، تعلّقات را کم کرده و از محدوده ماده در رفته است.
حال بار دیگر به این تمثیل توجه فرمایید که فرمودند اگر آتش عشق را هفتاد بار با آب سرد بشویند و تنزل دهند و در نشئه طبیعت ظهور یابد این همه آتش در عالم طبیعت می شود یعنی میشود آفتابی که هنوز مخترعی نتوانسته آپولوی ضد آتشی بسازد که بدان نزدیک شود. و شاید چهبسا سوزانده تر از آفتاب، در این عالم باشد که اگر آتش عشق را هفتاد بار بشویند آن آتش سوزاننده مادی کذاییِ فوقِ آفتاب میشود.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
حالا فرض بفرمایید که اگر آن آتش عشق حقیقی در جان عارف بیفتد در او چه سوزشی ایجاد میکند، یعنی اگر آن آتش عشق که هفتاد بار سوزاننده تر از آتش مادی طبیعی است در قلب عارف شعلهور شود با عارف چه میکند؟
سرور من! شما فقط در دیوان حضرت آقا، دیوان حافظ، مولوی و دیگران تنها حرفی از عشق میشنوید اما از حقیقت آن هیچ خبر نداریم. این بندگان خدا درد داشتند که از این الفاظ استفاده میکردند. شعله عشق مجرد است که مظهر تنزیل یافته آن عشق در نشئه طبیعت، تمام آتشهای ظاهری طبیعی است.
حال حقیقت آن عشق چه باشد چه باید بگوییم؟
آن را باید حضور پیش آورد و حضور باید قوی، قوی و قویتر شود تا بدان مقام منتهی شود، منتهی وقت بسیار میخواهد تا ما به آن مقصد سنگین دست پیدا کنیم.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
قله قاف
در دیوان حضرت استاد علامه آمده است:
راه دشوار است و تن از کار ترسان است یاران
دل خریدار است کاین ره راه جانان است یاران
قله قاف و عروج پشهای هیهات و هیهات
شهپر سیمرغ اینجا سخت لرزان است یاران
مقام شریف انسان کامل که مقام شریف “سین” است و ابتدای سوره مبارکه یس هم مصدر به آن است، قله قافی است که ما میخواهیم به آن برسیم. ما که به خودمان نگاه میکنیم میبینیم در مقابل آن مقصد عظیم مثل پشهایم. آن قله قاف اگر میلیاردها به توان میلیاردها تنزل پیدا کند قله اورست می شود.
حال از آن حقیقت چگونه تعبیر کنیم و چه بگوییم؟
چگونه پشه ای بخواهد به نوک قله دماوند صعود کنند، آن هم در آنجا که هوا آنقدر سرد و زلال است که هر چه بالاتر برویم نفس کشیدن به علت زلالی هوا و مخلوط نبودن آن سختتر میشود. و لذا کسانی که ناراحتی قلبی و تنفسی دارند در ییلاقها که هوا زلالتر است زود سکته میکنند و از دست میروند و این در حالی است که هوا بد نیست، این ما هستیم که طاقت آن هوای صاف و زلال را نداریم. این که ما اینجا به راحتی نفس میکشیم برای آن است که هوا زلال نیست و مخلوط است زیرا هوای زلال وقتی وارد بدن میشود خاصیت سه عنصر دیگر، یعنی حرارت، آب و خاک را از بین میبرد. حال که چنین است این که یک پشه بخواهد به قله کوه برود چگونه ممکن می شود؟ غیر از این است که می گوید خیرش را خوردم که نمیشود به آنجا رفت؟
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
قله قاف آن مقامی است که شهپر سیمرغ در آنجا سخت لرزان میباشد و مراد از سیمرغ در اصطلاح عرفانی، صادر اول، خاتمالانبیا صلیاللهعلیهوآله و سلم می باشد.
قله قاف و عروج پشهای هیهات و هیهات
شهپر سیمرغ اینجا سخت لرزان است یاران
گاهی، وقتی آن حضور به جناب حضرت رسولالله صلیاللهعلیهوآله و سلم هم دست می داد پیغمبر اکرم تب میکردند. لذا اوایل وقتی آیات قرآن بر پیغمبر نازل میشد حضرت صلیاللهعلیهوآلهوسلم تب میکردند و می افتادند که در قرآن کریم فرمود: “یا أیها المزّمل”؛ ای جامه درهم پیچیده برخیز.
معلوم میشود این تجلی آن قدر سنگین بود که گویا پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم طاقت نداشتند و به لرزه می افتادند و خود را در جامه میپوشاندند.
پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام به آن مقام شریف سیمرغ رسیدهاند. شهپر سیمرغ که الان ما به آن عنقا میگوییم و در آن افق اعلای انسانی قرار گرفته از مشاهده این حقیقت سخت لرزان است، آن وقت ما که مثل پشه ایم چگونه میخواهیم به قله قاف برویم از یک طرف هم نمیشود بگوییم نمیرویم و خیرش را خوردیم زیرا دل هم چنان خواهان این راه است. لذا فرمودند:
نِی توان دست از تمنای وصال او کشیدن
نِی به وصل او کسی را راه امکان است یاران
اگر “الف” را نگوییم خیالمان راحت است، اما اگر “الف” را بگوییم “ب” و “ی” و “واو” را هم باید بخوانیم. نه میتوانیم بگوییم که نمیخواهیم برویم نه اینکه کسی را امکان وصل بدان مقام است.
میخواهیم برویم میبینیم ممکن نیست، میخواهیم نرویم بگوییم خیر وصل و اتصال و اینها را خوردیم، میبینیم تمنّایش را داریم. خیلی عجیب است. و اتفاقاً شیرینیاش هم در همین است.
همه انبیا و ائمه علیهمالسلام و اولیا و کمّل در کار و راهند و ما اگر بخواهیم چیزکی در مسیرشان حرکت کنیم میبینیم که کار دشوار است، درست است که باید همت داشت و قصد بالاتر کرد، اما به فرض اگر بتوانیم جایگاه پیغمبر را هم مشاهده کنیم، میبینیم که ایشان هم ناله ها دارد و دارد خدا خدا میکند و ایشان هم میفرماید:
نِی توان دست از تمنای وصال او کشیدن
نِی به وصل او کسی را راه امکان است یاران
البته ایشان در افق بسیار اعلایی است؛ بهطوری که حتی جبرئیل امین هم گرفتار شده و گفته “لو دَنَوت انملَه لَاحترقتُ”. آنجا که دیگر آتش مادی نبود. این سوختن عشق است و جبرئیل باید مطابق اینجا حرف بزند و بگوید اگر به اندازه یک بند انگشت بالاتر بیایم میسوزم و له میشوم.
مثل اینکه زمین به آفتاب میگوید اگر بخواهم حتی به اندازه یک بند انگشت از صد و پنجاه میلیون کیلومتر شعاع گردش خود را به دور تو کم کنم و جلوتر بیایم له میشوم.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
قدر خود بشناس
سرور من! انسان استعداد رسیدن به کمال بینهایت را داراست، لذا هرگز نمیتواند بگوید من متوقف می شوم؛ این راه ندارد.
به ما فرموده اند: تعالوا و در قرآن کریم فرمود: “یا ایتها النفس المطمئنه* اِرجعی اِلی ربِّک راضیهً مرضیه* فَادخلی فی عِبادی* وَ ادخلی جَنَّتی” بیا، بر من داخل شو. مثل این که آفتاب به زمین بگوید، در متن من و به داخل کره آتشین من بیا و زمین هم می گوید چطور در متن تو فرو روم که یکپارچه آتشی در حالی که من حجاب آب و خاک دارم و با این حجابها نمیتوانم وارد تو شوم. این اگرچه راه ندارد و ممکن نیست، اما آن دخول راه دارد و ممکن است.
پس کمال در رجوع و دخول است. یک وقت به من و شما می گویند به دم در منزل بیا و یک وقت هم میگویند به داخل تشریف فرما شو و خیلی ناز هم میکشند.
به تعبیر جناب خواجه شیراز از آن جانب کرشمه دارند و کرشمه به معنای ناز کردن است. مثل آن که مرد به خواستگاری زن میرود و زن هم دوست دارد که سریع قبول کند و با او برود اما چند روزی زبان به دهن می گیرد و ناز میکند و میگوید بگذار کمی فکر کنیم. این نوعروس را هم خدا اینجور پرناز کرده است. چه اینکه همه مظاهر خداوند نیز کرشمه دارند.
ناز او را میخرم با نقد جانم گر چه دانم
آن صنم را این ثمن بسیار ارزان است یاران
اینجا مقام شهدای عزیز ما روشن می شود. ایشان در این حال میفرمایند من که چیزی ندارم چه باید بکنم؟ من فقط میتوانم جان خود را بدهم و فدا کنم چرا که بیش از این ندارم تا به او تقدیم کنم.
من، یکسره خودم را میدهم اگر چه میدانم بهایی که من میپردازم، در قیاس با کالایی که ایشان میخواهند بدهند با یکدیگر تناسبی ندارند و بدین ترتیب باید گفت شهدا خیلی ارزان خریدند.
البته این هم تا یک مرحله است زیرا همه چیز از جمله شهادت، مراتب دارد. شهادت امیرالمؤمنین طوری است، موت اختیاری طوری است، زجر کشیدن و به کمال رسیدن طوری است.
به هرحال، خدا در ابتدا خیلی ناز میکند و دل آدم را میبرد و نمیآید تا عشق تو را بشکافد و ببیند چند مَرده حلاجی؟ آیا واقعاً میخواهی یا نه؟
عشق از شوق جمالش چون گل بشکفته خرم
باید شرح صدر پیدا کنیم. “الم نشرح لَکَ صَدرک* و وَضَعنا عَنکَ وِزرَک* الَّذی أنقَضَ ظَهرَک* و رَفَعنا لکَ ذکرَک”؛ باید این سه مرحله تحقق یابد تا آن “رَفَعنا لَکَ ذِکرَک” صورت پذیرد.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
اگر میخواهی همانند خاتمالانبیا بشوی و همه عالم تو را بشناسند و بگویند آدم خیلی خوبی هستی، باید زجری همانند زجر همه انبیا بکشی؛ و پیغمبر اکرم اگر چه بیش از هر نبی دیگری پرآوازه شده اما در عین حال هیچ پیغمبری به اندازه پیغمبر ما زجر نکشیده است.
پرده پندار ما شد حاجب دیدار دلبر
ورنه یار مهربان سر خیل خوبانست یاران
خیالات و توهّمات، تعلّقات و کثرات ماست که مانع و حجاب شده است. نفرمایید که اگر ما پشه ایم، پس چرا به ما فرمود “تعالوا”. تو خودت حجاب هستی و نمیخواهی که بروی. و اِلا اگر بخواهی و همّت به خرج دهی همه عالم برای بالا رفتن تو آماده است و کمکت میکند “اِنَّ الله اشتری مِنَ المؤمنین انفسهم و اموالهم بِأنَّ لَهُم الجَنَّه” خداوند نه تنها بهشت و جنت را برای بندگانش قرار داده بلکه برای ایشان مغازه خدا فروشی هم راه انداخته است. خداوند نفرموده عالم میفروشم، زمین میفروشم، آفتاب میفروشم، اگرچه ستارهها و آفتاب و ماه… هم اسیر من و شمایند و خداوند همه را تقدیم به ما کرد و حرفی هم ندارد و همه، مفت و رایگان است.
و چه عجب که خداوند همه چیز را به ما عطا فرموده و ما همه اینها را خریدهایم اما بازهم قانع نمیشویم. ما قوه، استعداد و تقاضایی داریم که حدّ و حصر ندارد لذا خداوند پس از تمام اینها، بازار خودفروشی نیز پهن کرده است؛ منتهی فرموده، اگر میخواهید خدا را بخرید، لطف بفرمایید خودتان را به من بدهید. اگر میبینید راه خدا فروشی باز نشده بدانید که ما واقعاً خودمان را نفروختهایم.
در بین پنج میلیارد انسان که در روی کره زمین ساکنند، چهار میلیارد، اصلاً دین خدا را قبول ندارند و از آن یک میلیاردی هم که قبول دارند، حتی یک عده حتی حاضر نیستند مال خود را در راه خدا بدهند و خمس و زکات بپردازند تا چه رسد که جانشان را در راه خدا فدا کنند.
خداوند هم فرمود معامله پایاپای است با آنکه هیچ چیز تو به هیچ چیز من نمیارزد اما باز من پایین آمدم و به تو گفتم تو چه میفروشی؟ تو هم گفتی دو رکعت نماز و من در حالی که این نماز تو نه اولی دارد، نه آخری و هیچ چیز در آن نیست، بهشت را به ازای آن به تو میدهم و آن قدر به او بها میفرماید که آدم خجالت میکشد و درآخر هم میفرماید اگر خودت را بفروشی، من هم خودم را میفروشم.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
عزیزان شما هرچه بگردید بهتر از خدا پیدا نمیکنید. لذا جناب حضرت بقیهالله عجلالله تعالی فرجه الشریف در دعای افتتاح میفرمایند:
فَلَم اَرَ مولیً کریماً اصبر عَلی عَبدٍ لئیمٍ منک علیّ یا ربّ اِنَّکَ تدعونی فَاُوَلّی عنکَ و تَتَحَبَّبُ اِلیَّ فَاَتبغض الیک و تَتَوَدَّدُ اِلَیَّ فَلا اقبلُ مِنک…
من، مولا و آقایی ندیدم که اینقدر کریم باشد و من به او بد کنم و او در جواب به من خوبی کند من مولای کریمی شکیباتر از تو ندیدم که بر بنده پستش صبر کند، پروردگارا تو هر چه مرا میخوانی من از تو روی برمیگردانم. تو با من دوستی میورزی و من کینهتوزی میکنم و تو به من مهربانی میکنی و من قبول نمیکنم…
میبینید که اینجا، وقتی آدم کسی را به منزل میبرد تا برایش کار کند، اگر او کار نکند و استراحت کند و هی به این طرف و آن طرف برود، به او تشر میزنید و میگویید من به تو پول می دهم که اینجا کار کنی پس چرا کار نمیکنی درحالیکه خداوند فقط عطا میکند و بعد از این همه ناز ما را هم میکشد که بیایید که خریدار شما هم هستم.
ورنه یار مهربان سرخیل خوبان است یاران
ما در تمامی عوالم وجودی، مهربانتر از خداوند پیدا نخواهیم کرد. درست است که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز شبیه خدا هستند اما با اینحال آن سرخیل خوبان چیز دیگری است. لذا این جمله دعای افتتاح فَلَم اَرَ مولیً کریماً اصبر عَلی عَبدٍ لئیمٍ، بسیار تکاندهنده است؛ من چنین مولایی ندیدهام که اینقدر بر یک بنده لئیم و پست صبر کند؛ بندهای که اصلاً حواسش را جمع نمیکند و مراقبت و حضور ندارد.
او ناز میکند و میگوید تشریف بیار بنشینیم و حرف بزنیم من خدای توام و دوستت دارم، اما من بغض میورزم. خداوند شبانهروز فرشتهها، زمین و آسمان، همه و همه را به خدمت من آورده. اما من همین دو رکعت نماز را هم که میخوانم، اینقدر دلم اینجا و آنجاست که گویا پشت کردم و با ادبار با خدای خودم حرف میزنم.
ما باید خیلی از خودمان خجالت بکشیم. باید خیلی حرف بشنویم. هنوز در اوایل راهیم. من هم میخواهم خیلی حرف بزنم اما میترسم شما گرفتار شوید و منزل و محیط را برهم بزنید، این راه خطرناک است و اگر کمی دقت نکنید افراط و تفریط پیش میآید. ما باید سوز و اشک داشته باشیم، اما هیچکس هم نفهمد.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
حضرت آقا میفرمودند اگر آتش عشقی پیش آمد و به سوزش در آمدید، مراقب باشید که پیش بچهها و اهل منزل ابراز نکنید که آن ها طاقت نمیآورند و خسته میشوند و دلشان میشکند.
غرض این که اینجا آدم میفهمد دعای کمیل و توسل چیست و چرا ائمه اینقدر ضجّه میزدند و ناله داشتند. آنها که معصوم بودند و گناهی نداشتند پس چرا در پیشگاه الهی اینقدر ناله و زاری میکردند؟ مگر حتماً آدم باید گناه کند تا برود گریه کند؟ مگر حضور و مراقبت آدمی را به تضرع و ضجه و گریه و زاری وا نمیدارد؟ مگر آن سوزشی در جان ایجاد نمیکند که آتشهای سوزان عالم ماده در مقابل آن سرد و خاموشند؟!
تا حسن را تاج فقر و مِلک آه و جیش اشکست
فخر بر صد تاج و ملک و جیش شاهانست یاران
من هم تاج دارم، اما تاج من فقر و نداری است و مِلک من، ملک آه و جیش من یعنی سربازان و لشکریان من جیش اشک است.
از همین گریه و آه و فقر است که امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: “أنت المولی و أنا العبد؛ أنت الغَنی و أنا الفقیر” و مهم این است که این کلمات با تمام حقیقت وجودی مان ادا شود و اِلا ما این مناجاتها را بارها و بارها خواندهایم اما هیچ تکان نخوردهایم؛ زیرا به حقیقت نبوده است.
تحصیل علم باید شما را محزون تر کند، باید گریه و زاری را زیاد کند. و لذا کودکی چقدر خوب است! میبینید کودکی که از مادر متولد شده، تا آن نفس آخرش جیغ میکشد و گریه میکند. او زبان ندارد که بگوید گرسنهام، دلم درد میکند، آب میخواهم و…، او فقط گریه کردن را بلد است و بدین طریق خواسته خود را اعلام میدارد. به تعبیر شریف الهینامه:
الهی! گریه، زبان کودک بیزبان است. آنچه میخواهد از راه گریه تحصیل میکند. از کودکی راه کسب را به ما یاد دادهای، قابل کاهل را از کامل مکمّل چه حاصل؟
درباره گریه هم فرمودهاند خداوند باید شما را گریه اندازد و اِلّا اگر خودت را به گریه بزنی نمیشود. “هُوَ أضحَکَ و أبکی” اوست که میخنداند و میگریاند.
آن لحظه که گریه میکنی نگو من گریه میکنم؛ آنی که خدا گریهاش میآورد خوش است. گاه امام سجاد علیه السلام آن قدر گریه میکردند که گویا چشم مبارکشان داشت از کاسه در میآمد؛ منتهی باید اعتدال را هم رعایت کرد.
سوزش عشق حقیقی در مقام حضور
خلاصه درد بیدرمان است زیرا نمیتوانی همه را ول کنی و بروی و با خودت تنها باشی و هر کاری که میخواهی انجام دهی، و نه میتوانی در میان مردم باشی و مثل آنها زندگی کنی و روزگار را به بطالت بگذرانی.
در این احوال گریه چاره بسیاری از دردها است و درمان را بهدنبال خود دارد. به تعبیر آقا در اشعار تبری “وَ چه تا برمه نَکنه شیر نخورنه” یعنی بچه تا گریه نکند مادر به او شیر نمیخوراند (شیر نمیخورد).
لذا میبینید که مادر پستان دارد، شیر هم دارد، بُخل هم ندارد، اما با اینحال بچه باید گریه کند تا شیر بخورد. خداوند هم کمال دارد و غنی است و هر چه ما بخواهیم دارد، اما ما نباید همینطور بنشینیم و بگوییم خودش میداند که ما فقیریم.
عزیز من! گریه قابلیت می آورد. خواستن، قابلیت می آورد. طلب، قابلیت می آورد؛ سعه وجودی میآورد. اینکه بخواهی بنشینی و هیچ کاری نفرمایی، قابلیت به دست نمیآوری. فاعل بر بی قابلیت افاضه نمیکند. امتحانها برای بیشتر شدن قابلیت است. گریه برای بیشتر شدن قابلیت است. راهی نداریم. گریه را هم خداوند پیش می آورد. گریه هم که پیش می آید چه خوش پیش میآید که فرمود:
تا حسن را تاج فقر و مِلک آه و جیش اشکست
فخر بر صد تاج و ملک و جیش شاهانست یاران
خداوند انشاالله حفظتان بفرماید. به لطف الهی در حفظ امانت ولایت الهیه باشید، و راه اعتدال پیامبر و آل پیامبر سلام الله علیهم اجمعین را در پیش بگیرید و آنچه گفته می شود به طور خودسرانه در پیش نگیرید که به انحراف منجر نشود زیرا این دقائق را باید استاد حقیقی قرآنی که در مسیر قرآن و عترت طاهره خود را درست ساخته است به شخص سالک تلقین کند و در مسیر تعالی عالیه و کتل های خطرناک راه، بالا ببرد؛ و بدون پیر به ظلمات نرو که خطر گمراهی خیلی زیاد است، خداوند شرح صدر عطا فرماید.
والحمدلله رب العالمین
مطالعه مجلس پنجم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مطالعه مجلس هفتم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مجله اینترنتی تحلیلک