داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و پنجم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و پنجم)… شازده عزیز دیشب خواستم از عمارت بروم اما پشت در حیاط که رسیدم پاهایم لرزیدند.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و پنجم)… شازده عزیز دیشب خواستم از عمارت بروم اما پشت در حیاط که رسیدم پاهایم لرزیدند.
بررسی و نقد فیلم سلطان مسعود کیمیایی …محوری شدن مریم نشان از اتفاق تازه ای در فیلم های کیمیایی است که بعدها در سربازان جمعه و دیگر آثار کیمیایی می توان دید.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و چهارم)… شازده عزیز چند روز بیشتر به عید نمانده و همه مشغول خانه تکانى هستند. بى بى هر سال نزدیک نوروز سر از پا نمى شناسد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و سوم)… شازده عزیز باران به درگاه چوبى پنجره می خورد و بوى چوب خیس در اتاق ها پیچیده است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و دوم)… شازده عزیز ده روز گذشت و هم چنان در بی خبرى به سر می برم. هنوز نفهمیده ام فرخ به آقابزرگ چه گفته است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و یکم)… شازده عزیز دیروز نتوانستم از قضیه سر در بیاورم و امروز هم! از صبح پشت در باغ منتظر ژانت بودم ولى او هم نیامد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاهم)… شازده عزیز دیشب جوهر خودنویس تمام شد و حالا من ادامه اتفاقات دیشب را می نویسم.
مصیبت نامه عطارنیشابوری … سجده ای می کرد ابلیس لعین / گفت عیسی در چه کاری این چنین