
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و سوم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و سوم)… شازده عزیز باران به درگاه چوبى پنجره می خورد و بوى چوب خیس در اتاق ها پیچیده است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و سوم)… شازده عزیز باران به درگاه چوبى پنجره می خورد و بوى چوب خیس در اتاق ها پیچیده است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و دوم)… شازده عزیز ده روز گذشت و هم چنان در بی خبرى به سر می برم. هنوز نفهمیده ام فرخ به آقابزرگ چه گفته است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و یکم)… شازده عزیز دیروز نتوانستم از قضیه سر در بیاورم و امروز هم! از صبح پشت در باغ منتظر ژانت بودم ولى او هم نیامد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاهم)… شازده عزیز دیشب جوهر خودنویس تمام شد و حالا من ادامه اتفاقات دیشب را می نویسم.
مصیبت نامه عطارنیشابوری … سجده ای می کرد ابلیس لعین / گفت عیسی در چه کاری این چنین
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و نهم)… شازده عزیز امروز صبح در عمارت را زدند. آقابزرگ طبق معمول در اتاقش مطالعه میکرد. مادر داشت یکى از لحاف ها را آستر می کرد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و هشتم)… شازده عزیز دیروز با مادر صحبت کردم. امروز من و مادر به دیدن زیور رفتیم.