
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و سوم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و سوم)… شازده عزیز چهار روز از روزى که فرخ را دیدم مى گذرد تمام مدت دلهره دارم.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و سوم)… شازده عزیز چهار روز از روزى که فرخ را دیدم مى گذرد تمام مدت دلهره دارم.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و دوم)… شازده عزیز امروز بالاخره فرخ را دیدم. نمى دانید چقدر دلهره داشتم.


ریسمان نامرئی / مجموعه داستان های شیوانا … شیوانا تبسمی کرد و گفت: شما همگی خاطره آن جوانان را از صبح تا الان که شب به نیمه رسیده است با خود حمل کرده اید.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و یکم)… شازده عزیز فردا قرار است به خانه ژانت بروم. امروز به ژانت گفتم که به فرخ اطلاع دهد راس ساعت سه سرکوچه آن ها منتظرم باشد.


داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی ام)… شازده عزیز خواب هایم پریشان شده اند. دلم میخواهد زودتر روزى که قرار است به خانه ژانت بروم فرا برسد.

داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و نهم)… شازده عزیز خیلى خوشحال هستم. مادر با آقا بزرگ صحبت کرده قرار شد دو هفته در میان به خانه ژانت بروم.

علامه حسن زاده آملی / مرا امشب دلی شاد است اندر گوشه غربت / که می خواهد نماید هر زمان نوعی غزلخوانی

داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هشتم)… شازده عزیز امروز موضوع را به ژانت گفتم. اولش به فکر فرو رفت اما بعد گفت میتوانى روزى که میخواهى بروى فرخ را ببینى بهانه بتراشى.