داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و دوم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و دوم)… شازده عزیز امشب نامه نوشتم و تمام مدت اشک هایم جارى بود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و دوم)… شازده عزیز امشب نامه نوشتم و تمام مدت اشک هایم جارى بود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و یکم)… شازده عزیز چند روز گذشته است. ضعیف شده ام، نه آب و نه غذا هیچکدام از گلویم پایین نمى رود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهلم)… شازده عزیز بعد از آن حرف هایى که آقا بزرگ به مادر گفت از همه چیز بیزار شده ام.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و نهم)… شازده عزیز آن شب بعد از رفتن مهمان ها آقابزرگ خواب را بهانه کرد و جوابی نداد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و هشتم)… شازده عزیز امروز با اضطرابی غیر قابل وصف به پایان رسید و من در انتهای همه اتفاقات برای شما می نویسم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و هفتم)… شازده عزیز آقابزرگ فعلا اجازه داده است که بیایند و آن ها را ببیند تا بعد در مورد این موضوع تصمیم گیرى کند.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و ششم)… شازده عزیز امروز وقتى از مدرسه به خانه برگشتم با خبرى از طرف مادر مواجه شدم که وقتى از اتاق بیرون رفت از سر شوق گریستم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و پنجم)… شازده عزیز امروز با همان حال نزارم به خانه ژانت رفتم. ژانت به شدت نگرانم است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و چهارم)… شازده عزیز روزهاى سرد از پى هم میگذرند ده روز گذشت حتى صبح ها دیگر فرخ را نمى بینم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و سوم)… شازده عزیز چهار روز از روزى که فرخ را دیدم مى گذرد تمام مدت دلهره دارم.