حضور غیر از فکر حضور است
این مطلب به مجلس چهارم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس: حضور غیر از فکر حضور است.
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
بسماللهالرحمنالرحیم
یا مُقلّب القُلوب و الاَبصار، یا مُدَبّر اللَّیل و النَّهار، یا مُحَولّ الحَول و الاَحوال، حَوّل حالَنا اِلی اَحسَن الحال
حلول سال جدید و آغاز سال ۱۳۷۸ هجری شمسی را به شما عزیزان تبریک عرض میکنیم. خداوند را بر این نعمت عظمایش شاکریم که سال خود را در پیشگاه مقدس حضرت امام هشتم علیهالسلام آغاز کردهایم. الحمدلله رب العالمین
حضور غیر از فکر حضور است
حشر با الهینامه
در جلسات قبل راجع به مسئله شریف حضور که اولین کلمه رساله شریفه الهی نامه حضرت آقا روحی فداه بود سخن گفتیم که فرمودند:
الهی! به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده!
سروران من! درباره الهی نامه باید به این نکته توجه داشته باشید که مطلقاً به حالات حضرت ایشان مرتبط است که به تعبیر شریف حضرتشان الهینامه، حکایتی از القائات سبّوحی است که از تحولات روحی و تفکرات عقلی و هیجان قلبی و هیمان شهودی به این صورت درآمده و بدین نحو پیاده شده است.
باید سراسر این رساله را با این چهار باب تحولات روحی و تفکرات عقلی و هیجان قلبی و هیمان شهودی تفسیر بفرمایید. خیلی باید با الهینامه حشر پیدا کنید. گاهی میبینید که روح و حالتان منقلب شده است، آن وقت است که باید ببینید حالتان با کجای الهینامه هماهنگ شده است، زیرا یکی از ارکان پیدایش الهینامه همین تحولات روحی است.
گاهی هم با دستورالعمل شریف تفکر در کلمات وجودی، نکات، فرمایشات و چیزهایی به ذهن القا میشود که با مطالعه و درس و بحث به دست نمیآید؛ آن وقت انسان میبیند که در یک حادثه تفکر در نظام هستی، مطلبی آمده، چیزی فهمیده و حقیقتی به او رو کرده است. بر این اساس دومین رکن از ارکان این الهینامه تفکرات عقلی است.
همچنین قلب دائماً در تقلب و انقلاب است، قبض و بسط دارد، حالات گوناگون دارد:
گهی بر طارم اعلی نشیند
گهی تا پشت پای خود نبیند
گاه آنچنان میشود که مثلاً می گوید: الهی! حسن از یک خروس هم کمتر است
و گاه میفرماید: الهی شکرت که به زیارت حقیقت طلعت دلارای کتابت تشرف یافته ام
حضور غیر از فکر حضور است
اینها پستی و بلندیهای حالات انسان است. این حالات را انبیا و ائمه علیهمالسلام هم داشتند و دارند. هیجانات قلبی در انسان، خیلی عجیب است.
گاهی هم انسان به هیجان شهودی میافتد و آن نیز برای خود وادی عجیبی دارد.
انسان باید با الهینامه حضرت استاد حشر پیدا کند تا ببیند الهیِ او، با کدامیک از این چهار بخش سازگاری دارد. در تحول بر مبنای تحول روحی، یک حال خاص دارد و اگر این الهی گفتن بر مبنای تفکر عقلی باشد، آن هم یک حال خاص دارد؛ مثلاً در جایی از الهی نامه آمده است:
الهی! حسن به حال مار غبطه میخورد که چون پیر شود چهل روز گرسنه بماند و تحمّل رنج گرسنگی کند، سپس به زمین فرو رود و چون بیرون آید پوست افکنده و جوان شده باشد، که کلمه و روح ممسوح تو، مسیح علیهالسلام به حواریون فرمود: «کونوا کالحیه»؛ مار پیر از پوست به در آید و جوان شود، جوانی حسن بگذشت و آثار پیری در او نمودار شد و هنوز در حجاب ها گرفتار است.
مار، وقتی میخواهد پوست عوض کند، چهل شبانهروز گرسنگی میکشد، بعد به زیر زمین میرود و پس از مدتی از زمین بیرون می آید و پوستش را عوض میکند. در این جا یک القاء فکری پیش آمده حال که مار میتواند پوست عوض کند، چرا من نتوانم خودم را عوض کنم و متحول گردانم. این که همه موجودات آفتابپرست هستند و یکی از آنها به این نام معروف شده، از تفکرات عقلی است.
بعضی جاها هم از هیمان شهودی و هیجان قلبی است. در هیجانات قلبی، سوز و گداز خیلی شدید است و بیشتر جنبه وجودی دارد.
حضور غیر از فکر حضور است
چه شیرین که فرمودند: الهی! به حق خودت حضورم ده… و نفرمودند، به حق آفتابت، به حق زمینت، و یا به حق انبیاء و ملائکه الله و یا به حق اسمائت.
چون بحث حضور است، دیگر باید در محضر خودش باشد. «به حق خودت»، عین قسم دادن به ذات و حقیقت او و عین تشرف است. این هم یک حال است.
از اول تا آخر قرآن، برای همین یک کلمه حضور است.
آن چه در ادعیه و روایات، در این طرف آن طرف و از حالات انبیا علیهمالسلام مشاهده میفرمایید، همه راجع به مقام حضور است و حضور هم توحید است و این توحید هم، توحید الصّمد در سوره مبارکه اخلاص است. باید این یک حقیقت پیاده شود که الله، الصّمد است.
نعمت حضور باید برای انسان، شبیه حضور خودش برای خودش پیاده شود. شما نسبت به چشم، نسبت به اعضاء و جوارحتان و نسبت به راه رفتنتان چگونه حضور دارید؟ آیا اول فکر می کنید؟ اگر بخواهید فکر کنید که دور میشوید.
شما در آن واحد هم میبینید، هم میشنوید، هم مینویسید، هم دست خود را حرکت میدهید، هم پای خود را حرکت میدهید، هم سر خود را حرکت میدهید، هم پلهها را بالا و پایین میکنید و هم در خیال خود مشغول به کارید.
آیا در همه اینها میگویید که باید حضور پیدا کنم تا دستم را حرکت دهم و پلکها را به هم بیاورم و…؟
اگر بخواهی چنین کنی که افعال همه را برهم میزنی. حضور، اصلاً به فکر کار ندارد. حضور فوق این حرفهاست؛ شما شبانهروز پیش خودت حاضر هستی، بدون این که به فکر حضور باشی، چنانکه گاهی حتی فکر باعث میشود انسان، از آن حقیقتی که در نزدش حاضر است دور شود. البته این به آن معنی نیست که فکر بیمعنی است، بلکه مقصود این است که حضور، غیر از فکر حضور است. باید حضوری حاصل شود.
حضور غیر از فکر حضور است
آدمی که از صبح تا غروب حواسش به جهت انجام کار های گوناگون کاملاً پرت است، وقتی سر نماز میایستد نه تنها با فکر حضور نمیتواند در پیشگاه خدا حاضر شود، بلکه همین که به فکر میافتد، دور می شود. باید طوری شود که خودِ متنِ حضور برای انسان حاصل شود، بدون این که انسان به فکرش بیفتد.
آیا شبانهروز، هیچ به فکر میافتید که چگونه راه بروید؟ به محض اینکه اراده کردید، آن اراده و آن شعور و آن آگاهی و آن حرکت تو، متن عمل تو در متن خارج است، لذا شما هرگز نمیگویید اجازه بدهید فکر کنم که چگونه باید راه بروم.
هم چنین در حرف زدن، آیا میگویید اجازه بده که میخواهم حرف بزنم و الفاظی بگویم؟
آیا می گویید الفاظی که میخواهم بگویم باید به حنجره برخورد کند، تَمَوُّج یابد و به فضای مخارج دهان برسد؟ اگر انسان اینطور حرف بزند، به طورکلی گیج می شود. شما، به محض آن که اراده کردی حرف میزنی، میبینی که حرف زدن برایت حاضر است. این همان مقام توجه است.
توجه آنقدر لطیف است که به محض خواستن شی برای انسان حاضر میشود و دیگر فکر هم نمیخواهد؛ چهبسا در مقام توجه انسان، فکر حجاب میشود. البته تا این مطلب حاصل شود خیلی طول میکشد. عجله نفرمایید که دور می شوید. خیلی طول میکشد که آهسته آهسته انسان به درجات تنزّل یافته حضور تلبّس پیدا کند و قوی شود.
تمام اعمال اعم از قرآن خواندن و نماز خواندن و روزه گرفتن و غیر آن مطلقاً باید در جهت تقویت همین یک چیز باشد که حضور پیدا شود.
فکر، در عینحال که خیلی شیرین است اما اوایل راه بسیار رهزنی می کند تا آن که انسان، از دست فکر در برود. چه این که خیال، رهزن فکر و عقل می شود؛ بعد دوباره میبیند که همین جناب عقل نازنین، باز رهزن حضور میشود تا آن که خود عقل هم حضور پیدا کند و دیگر فکر نکند که حاضر است و حضور برایش یک امر طبیعی شود و طبع او گردد و الّا اگر فکر کند که حاضر است، حضور فرار میکند و از دست انسان می رود.
حضور غیر از فکر حضور است
حضور در توجّه عرفانی
حضور، در مقام توجه عرفانی بسیار لطیف و زودرنج است. مثلاً الآن میبینید که همه ما مقهور نماز آقا هستیم! چه بخواهیم؛ چه نخواهیم. این خود، حضور را از بین میبرد. حضور بسیار اندک رنج است؛ حضور همانند پرنده ای است که وقتی بر دوش کسی نشست به اندک چیزی فرار خواهد کرد و لذا فرد برای نگهداری آن باید خیلی دقت به خرج دهد تا آن را از خود نراند. این تشبیه و تنظیر، تشبیه دورادور است.
حضرت آقا مراقبت را این طور معنی میفرمودند که حیوانات پزشک و جراح ندارند: مثلاً وقتی پلنگی به شکار خود حمله میکند و حادثهای برایش پیش میآید و عضوی از بدنش زخمی میگردد، زود باید زخم خود را درمان کند. در محیط هایی مثل جنگل که آلوده نباشند، زخمها زود خوب می شود، زیرا هوا زلال و محیط و هوا و فضا پاک است؛ لذا زخم حیوانات خشک میشود.
اما درباره حیوانات اهلی، چون محیط و هوا و فضا آلوده است، اگر زخمی بشوند، زخم عمق پیدا میکند و حیوان گرفتار میشود و در زخمش کرم میافتد. چنین حیواناتی یک راه معالجه دارند که خیلی شیرین است. اینها در نقطهای از بیابان به محضر پرنده های مخصوصی که منقار های بسیار بلندی دارند می روند. این پرندگان همانند چاقوی پزشک جراح در اتاق عمل منقار خود را به داخل زخم فرو میکنند. حیوانی که زخم خورده است بر روی زمین میخوابد و آن پرنده بر روی آن زخم می نشیند و بعد منقارش را به لابهلای زخم ها فرو میکند و کرمها را میچیند و بیرون میآورد.
درست است که این پرنده چنین خدمتی به آن حیوان زخم خورده میکند، اما داد حیوان بیچاره زخم خورده نیز بلند است و جانش به لب می آید و در این حال، اگر اندکی حواس خود را جمع نکند و تکانی بخورد پرنده ترسیده و از جا میپرد و میرود و این زخم با کرم هایی که درون آن است میماند و منجر به عفونت و مرگ میشود. لذا به جهت ترس از مرگ چنان آرام مینشیند که گویا آن پرنده بر روی تخته سنگی نشسته است.
حضور غیر از فکر حضور است
مراقبت، این طور حساس است. اگرچه درد میکشد و درد جانش را به لب می آورد، اما نباید سبب شود که از جای خود تکان بخورد. آن چنان باید حواسش جمع باشد که ناخودآگاه، درد، حواسش را پرت نکند که اگر بگوید « آه، آه، دردم آمده است»، آن پرنده در دم خواهد رفت.
ما باید این طور مراقب باشیم. از طرفی دین نازنین ما فرموده حق ندارید از اجتماع در بروید زیرا رهبانیت در اسلام ممنوع است این هم درد بی درمان دیگری است. صحیح نیست شخص بگوید ازدواج نمیکنم تا شاید مشغله هایم کمتر شود؛ چنان که در طبّ قدیم و جدید آمده که مثلاً گیاهی میخورند که به وسیله آن قوه شهوت به طورکلی از شخص فرار میکند و شخص عنّین میشود.
این طور نمیشود؛ قوّه ای که در تو نهاده شده بر اساس حقیقت است و باطل آفریده نشده است و الّا خداوند انسان را همانند فرشتگان بدون شهوت میآفرید.
نمیشود که به اجتماع نرویم و شغل و کسب و کاری نداشته باشیم و بنشینیم و مفت بخوریم و مردم از کارگر و حَمَله و نانوا و بزاز گرفته تا بقال و کسبه و بازاری و کشاورز و آسیابان همه کار کنند و من یکی بخورم و بگویم میخواهم خودم را بسازم.
به تو اجازه نمیدهند که این طور باشی. شما هم باید در این نظام هستی، در پیش بُرد کار دیگران سهم داشته باشید. این طور نیست که در گوشهای بنشینید و بخورید.
شخصی خدمت جناب رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد برادرم بسیار اهل نماز و روزه و مسجد و قرآن است و آقا فرمودند: زندگی و خانه ایشان را چه کسی اداره میکند؟ گفت: من اداره می کنم. او وقت خود را برای این امور نمیگیرد و حضرت رسول فرمودند: ما اینگونه نیستیم، اگر من امام شما هستم و اگر میخواهید اسوه حَسَنه شما باشم، اگر میخواهید بر قدم و مشرب ما باشید، بدانید که ما اینگونه نیستیم.
نمیشود گدای سفره دیگران بود و گفت میخواهم پیش خدا بروم. این طور نمیشود. باید در عین حالی که کسب و کارتان را دارید و در میان خلق خدا زندگی میکنید اهل حضور و مراقبت باشید. باید آنچه آن چاقوی جراحی به حقیقتِ جان ما فرو رود.
در آن سرّ و سرّالسّر و گوشههای نفس، پیچیدگی های عجیبی است که خود انسان هم، به یک تعبیر، در مرتبه ظاهر از آن بیخبر است و همه این مراتب باطنی به واسطه تزکیه و حضور و مراقبت باید تصفیه و لایروبی شود.
حضور غیر از فکر حضور است
حضور و دیر گرفتن
عزیزان من! تمام بزرگانی که شما زندگی نامههایشان را مطالعه میکنید با زجر و سختی و گرفتاری کمال یافتهاند. بارها به عرض محضر رساندیم که سالها طول میکشد و تاکید میکنیم که نباید عجله شود و طبیعت کار این طور است که باید روند این طور طی شود.
درباره جناب میرزا جواد آقای ملکی تبریزی آوردهاند که ایشان بسیار زحمت میکشید و چهله ها و ماه ها و سال ها با مراقبت بر ایشان میگذشت، اما تکانی نخورد. اگرچه گرفتاری است که انسان هرچه بیشتر حواسش را جمع میکند گویا در، بستهتر و گرفتاری بیشتر می شود.
میبینید آقایان فرمودهاند هر که روزه بگیرد، کمتر حرف بزند، کمتر ببیند و عزلتی هم به معنای خاصی که به عرضتان رساندیم و میرسانیم (نه به معنای گوشهگیری) داشته باشد، کانال وجودیاش باز میشود. اما او میبیند هر چه روزه میگیرد و بر این اعمال اضافه میکند و هرچه بذر میافشاند و آبیاری میکند و از آن مراقبت مینماید و با تمام اربعین ها و چهله ها و درس و بحث ها، هنوز تکانی نگرفته و کانال وجودیاش باز نشده است و چنان میشود که انسان خیال میکند واپس خورده است.
غرض این که جناب آقا میرزا جواد ملکی تبریزی، خیلی درمانده شد و از استادش جناب ملا حسینقلی همدانی که او هم دیر گرفته بود و عجله نکرد و بیست و پنج سال طول کشید تا به نتیجه برسد دستورالعمل گرفت. دقت هم داشته باشید که در اینگونه موارد باید تسلیم شد.
جناب میرزا جواد آقا خودش را به محضر ملا حسینقلی همدانی قدسسرّه تسلیم کرد. جناب ملا حسینقلی قدسسرّه متوجه شد که بین میرزا جواد آقا و طایفه ایشان اندکی کدورت است که رهزنش می شود و همین یکی است که نمیگذارد.
آری، مراقبت این طور سخت است. به او دستورالعمل داد که برود با طایفهاش، همان ها که سالیانی با آنان حشر و نشر نداشت رفت و آمد کند. این را آقایی که بالایِ سرِ آدم است و از اطوار و احوال و شئون وجودی ما به قوّت نفسانی خود باخبر است باید تشخیص دهد.
برای ایشان اینطور بود. نباید این را بگیرید و برای همه پیاده کنید. مثل عزیزانی که به محضر مبارک حضرت بقیهالله در مکه مشرف شده بودند و وقتی خواستند تشرف حاصل کنند، آقا به ایشان پیغام داده بودند باید از دوستانی که خیلی با یکدیگر محشور اند جدا شوند و الّا کارشان نتیجه نمیدهد.
غرض، میرزا جواد آقا انسان مجتهد و درسخوانده ای بود. او آدم کوچکی نبود؛ او کتل های پایینی را طی کرده بود، اما میخواست کتل های بالا و سنگین را طی کند، لذا استادش پس از تشخیص سد و مانع او از مشاهده حقایق، به او فرمود باید با اهل و طایفه ات رفت و آمد کنی و وقتی آنها از در درآمدند، باید تمام کفش هایشان را ردیف نمایی و دل ایشان را به دست آوری تا گره باز شود. ایشان، مدتی این کار را کردند تا اینکه گره باز شد.
حضور غیر از فکر حضور است
حضور و امتحان
نفرمایید که ما را در این مسیر در کُتَل ها و گردنه های مختلف گرفتار نکنند و نفرمایید که ما را امتحان ننمایند و گره به کار ما نیندازند. عالَم بدون امتحان نمی شود. نظام هستی بی امتحان نمی شود.
«أحَسِبَ النّاس اَن یُترَکوا أن یقولوا آمَنّا و هُم لا یُفتَنون»
مردم گمان میکنند به همین اندازه که گفتند ایمان آوردیم، مسلمانیم، نماز میخوانیم، روزه میگیریم، خداوند رهایشان می کند. اتفاقاً مسجدی ها، حاجی ها و آخوند ها را بیشتر امتحان میکنند.
عموم مردم را خیلی امتحان نمیکنند. کسی را که میآید و میگوید میخواهم درس بخوانم باید امتحان کرد. آن که نمیخواهد درس بخواند چه امتحانی میخواهد بدهد؟ مسجدی را امتحان می کنند؛ من طلبه را امتحان میکنند؛ شما را امتحان میکنند؛ هر سال، هر شش ماه و هرچند وقت امتحان پیش میآید تا ببینند وضع و حالمان چگونه است.
امتحان باعث میشود که انسان خیلی دقیق شود. نفرمایید خداوند میداند ما به کمال میرسیم یا نه و عالِمِ به سرّ القَدَر است. بحث دانستن نیست. امتحان میکنند تا بر قابلیت افزوده شود و قابل تر شوی.
امتحان حق تعیین کننده سرنوشت قابلیت توست نه فاعلیت فاعل
حضور غیر از فکر حضور است
فاعلیت فاعل بر ریزش دائم استوار است و همانند باران پیوسته میبارد. سفره رحمت الهی پهن است و خداوند هم امساک فیض نمیفرماید، اگر امساک هست به لحاظ قابلیت قابل است؛ درست مثل وقتی که شما مطلب سنگینی دارید و از این که آن مطلب را به دیگران بدهید ناراحت نیستید، اما میبینید که اگر بگویید آن مطلب را ضایع میکنند. در این صورت امساک از ناحیه شما نیست بلکه از ناحیه قابل است.
مثال دیگر این که شما از تقدیم طلا به کودک خود ناراحت نیستید و چه بسا دوست دارید که آن را به کودکتان هدیه کنید اما میبینید که او قدر آن را نمیداند و ضایعش می کند و به همین دلیل هرچه فریاد بزند به او نمیدهید. دراین حال کودک خیال میکند که شما مُمسِکید، درحالی که شما میبینید قابلیت او قوی نشده است.
هم چنانکه گفتیم، امتحان قابلیتها را قوی میکند. اساس نظام هستی بر این است که تمام موجودات باید امتحان شوند تا قابلیتشان بیشتر شود.
هرچه قابلیت شما بیشتر شود و هر قدر که ظرف خود را وسیعتر بفرمایید به همان اندازه به شما غذا میدهند. به مقدار دهان شما به شما غذا میدهند، هرچه دهان را بیشتر باز فرمودید بیشتر غذا می گیرید. کودک ابتدا باید از امتحان شیر خوردن بالاتر برود تا به او بگویند بیا و این کباب و برنج و نان را بخور. کودک اول باید کتل شیر را طی کند و اِلّا پدر و مادر از همان اول هم امساک ندارند.
عرشِ حضور، این مشکلات را هم دارد و همه انبیا درگیر همین یک قضیه اند. متأسفانه ما همین طور خدمت امام هشتم میرویم و فقط میگوییم به ما بده، درحالیکه نمیدانیم قابلیت ما چیست و به چه اندازه است.
و از طرف دیگر میان یک جمعیت دو میلیون نفری، یکی مریض سرطانی دارد، یکی خانه و مسکن ندارد، یکی همسر ندارد، یکی فرزند ندارد و غیره و غیره، و هرکدام که به راه افتادند دیگران را دیده اند که دائماً به آنها التماس دعا میگفتند. دعا خوب است، اما از آن طرف آقا چه باید بکند؟
ایشان هم عبد است و باید در پیشگاه حق حضورش حفظ شود و دکّان و بازار راه نیندازد، زیرا دکان فقط دکان خداست و این که در کنار آن، دکان دیگری درست کنند و بگویند این همه مردم به استقبال ما آمدهاند، سقوط پیش می آید. این جاست که میفرمایند: «اِنَّ المُخلَصینَ لَعلی خَطَرٍ عَظیم»
ما خیال میکنیم امام هشتم از خطر در رفته است. اینها شبانهروز در مراقبت تامّه هستند و حضورشان بسیار شدید است و این حضور خیلی برایشان زحمت دارد، زیرا از یک طرف میبینند ما از ایشان انتظار داریم و آنچنان سماجت میکنیم و از طرف دیگر هم میبیند که حق ندارند کاری بکنند.
ما هم که اینقدر در گوش مردم خواندیم که اینها ائمه اند، فیض دارند، مهربانند و آقایاند و هرکه نزد ایشان برود جوابش را میدهند، که مزید بر علت شده و مشکل را بیشتر کردهایم. درحالیکه ایشان میبینند نباید در پیشگاه خداوند دکّان باز کنند و آقایی آقا باید محفوظ باشد.
حضور غیر از فکر حضور است
یک مثال دورادور اینکه میبینید یکی رئیس ادارهای است و میبینید برادرش، مادرش و بالاخره یکی از دوستان و یا بستگانش به دردسر افتاده و از او میخواهد به کسی تلفن بزند و سفارش او را بکند و… این آقای رئیس نمیداند چه کند. میخواهد کاری نکند، میترسد با قهر فامیل روبرو شود میخواهد کاری انجام دهد، میبیند نمیشود و میگوید من هیچ کاره ام و کاری از دست من بر نمیآید درحالیکه آنها حرف گوش نمیکنند و قبول نمیکنند و میگویند به ما گفتهاند که همه چیز در دست توست و این طرف و آن طرف مینشینند و گله میکنند و پیغام میدهند که قهر کردهاند و…
ائمه علیهمالسلام طاقت ندارند کسی با ایشان قهر کند که این هم برایشان یک درد بیدرمان است. آقا میخواهد ندهد قهر میکنند، میخواهد بدهد میبینی آقایی آقایش دچار خدشه میشود. مقام امامت جان به لب میآورد. مثلاً اگر در جبهه فرمانده نباشید و فقط یک تک تیرانداز باشید خیلی راحتید، اما کسی که فرمانده گردان است گرفتار است. یک فرمانده باید خیلی مراقبت داشته باشد تا همه کارها خوب پیش برود با این همه وقتی که برمیگردد همه با او دعوا میکنند که چرا پیروز نشده است.
حضور غیر از فکر حضور است
امتحان و تقویت قابلیت
هرچه بالاتر بروید میبینید که کار خیلی گرفتاری دارد. در روز قیامت جناب حق متعال اول جلوی امام هشتم را میگیرد و میفرماید: “چرا اینقدر در ایران گناه است” این درحالی است که شما خیال میکنید این بزرگان از حساب پاک هستند. مانند آن است که رهبر کشوری از رئیس جمهور میپرسد: “در کشور چه خبر است” و این درحالی است که جناب رئیس جمهور وظیفه ندارد مستقیماً وارد عمل شود، بلکه او کار را به وزیر کشور واگذار میکند و او هم به استاندار، استاندار به فرماندار، فرماندار به بخشدار و او هم به فرمانده نیروی انتظامی و او هم میبیند که این قضیه به کدام پاسگاه مربوط میشود و از فرمانده آن پاسگاه میخواهد که پیگیری کند و…
میبینید که هر مرتبه مادون در پیشگاه مرتبه مافوق است.
ما هر عملی که انجام میدهیم به پای امام زمان علیهالسلام است. خدا با ایشان کار دارد و آقا باید جواب بدهند. یا امام و مسئول نباش و بر جای بزرگان تکیه نکن یا اگر تکیه زدی باید جوابگو هم باشی.
هم چنان که رهبر حق دارد بگوید من کاری به این شهروندان شهر ندارم شما رییس جمهور بودی و مسئولیت همه به گردن تو بود و شما باید جواب گو باشی. به همین جهت حضرت آقا در یکی از فرمایشات خود این عبارت سنگین را فرمودند که جناب ارباب از بالا گوش ما را میکشد. ما درد بیدرمان داریم، میخواهیم به شما نگوییم نمیشود. میخواهیم بگوییم از ما ناراحت می شوید. ایشان به مقام امر به معروف رسیده اند. در این مقام شخص آمر باید مامور شود، نه آنکه خودش همین طوری به راه بیفتد و وارد میدان شود. این است که فرمود از یک طرف خدا گوش ما را میگیرد و میگوید باید بندگان مرا اصلاح کنید و به آنان تذکر دهید تا حواسشان را جمع کنند، از یک طرف هم میخواهیم به شما تشر بزنیم شما ناراحت میشوید.
سال گذشته گروهی به ایرا و به محضر مبارک ایشان رفته بودند. آن روز آقا به خاطر وضع نابسامان مردم خیلی عجیب شده بودند که اگر آن ابر سیاه به داد مردم نمیرسید معلوم نبود که آقا میخواستند با این مردم چه کنند. وقتی که ابر سیاه یک دفعه شروع به باریدن کرد آقا فرمودند:
“جان شما را این ابر بارانزا خرید و اِلّا معلوم نبود امروز چه پیش میآمد”
حالا آن سفرای الهی و جانشینان خاتم انبیا که مقام اطلاقی امامت را در هر عصری برعهده دارند چه میکشند و چه قدر دردمند هستند خدا میداند!
این بزرگان وظیفه سنگینی برعهده دارند و برایشان بسیار مشکل است. در نظام هستی هیچکس به مشکل پیغمبر دچار نیست، حتی هیچ یک از انبیا به اندازه ایشان مشکل ندارند. حتی بار مسئولیت تمام انبیا بر گردن جناب رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم است. خداوند به ایشان میفرماید حال که قوی شدی و بالا آمدی مسئولیت همه به گردن توست. ایشان باید جواب گوی تمام انبیا و امت انبیا باشند، چرا که تمام انبیا امت پیغمبرند.
حضور غیر از فکر حضور است
استدعای علوّ درجه برای پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم
شما وقتی در تشهد نماز صلوات میفرستید و «اللهم صل علی محمد و آل محمد» میگویید نشان دهنده حالت استدعایی شما در پیشگاه حضرت حق است؛ مثل این که میگویید استدعا میکنم به فلان کس امر بفرمایید که کار مرا انجام دهد. این فرمایش شما استدعای امر است نه خود امر؛ لذا در بعضی جاها خَلط میشود و مثلاً بعضی از مسئولان به مراجعه کننده تند میشوند و میگویند تو آمدی که به من امر کنی درحالی که آن بیچاره امری نکرده و دستوری صادر ننموده است.
این که بندهای به این کوچکی به خدا می گوید صلّ عَلی محمد و آل محمد، به این معنی نیست که ما هم آمِر خدا شدیم و خدا مأمور ما شده است.
این امر، امر استدعایی است نه امر حکومتی و عمر حاکمانه و استعلایی. این امر، امر محکوم است نه امر حاکم.
نیز این که در ادامه میگوییم «و تَقَبَّل شفاعته فی امته» بازهم امر استعداد هایی است به این معنی که از خداوند استدعا می کنیم شفاعت جناب پیغمبر و آل او را بر امتش بپذیرد و این که میگوییم «و ارفَع درجَته» باز هم استدعا از پیشگاه خداوند است. به این معنی که از خداوند میخواهیم این آقای بزرگوار را تکریم و تشویق بفرماید و درجات ایشان را ترفیع دهد.
هر صبح و شام تمام نمازگزاران برای جناب پیغمبر ترفیع درجه میخواهند. این نشان میدهد که جناب رسولالله هم مراقب و در پیشگاه الهی است. درست است که او به مقصد رسیده، اما مگر حق محدود به حدی است که ایشان به جایی رسیده باشد و تمام شود؟
حق، غیرمتناهی است؛ صمد است؛ احد است؛ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد است. لذا پیغمبر نیز همین طور در تجلیات الهی قرار دارد و بی مراقبت نمیشود و هیچ کس به اندازه پیغمبر اکرم نمیتواند حواسش را جمع کند.
مسئولیت سنگین است و به همین سبب است که جناب رسولالله یک شب هم آرام و قرار نداشتند. عایشه میگوید شب ها آقا از منزل بیرون میرفت و میدیدم که در بیرون منزل چاله و گودالی میکند و در آن میرود و تا به صبح میگوید «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً» مسئولیت ایشان بسیار سنگین است و ما هرگز نمیتوانیم سنگینی مسئولیت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را ادراک کنیم.
حضور غیر از فکر حضور است
مسلمان ها شبانهروز نماز میخوانند و همه موجودات نظام هستی از خداوند تعالی گرفته تا تمام ملائکه و همه عوالم وجودی بر پیغمبر صلوات می فرستند و هم چنان خداوند به ما هم خطاب میفرماید: یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً؛ ای کسانی که ایمان آوردید شما هم بر او درود بفرستید. با این همه صلوات و درودی که به پیغمبر میفرستند باز هم پیغمبر هر شب ناله میزند و میفرمایند: «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً»
ایشان نمیفرمایند که چون همه برای من صلوات میفرستند، پس من میتوانم در پیشگاه خداوند دکّان باز کنم. حضور و مراقبت ایشان آن قدر سنگین است که اگر سر سوزن سقوط بفرمایند عالم سقوط می کند.
جان پیغمبر به لب می آید تا حضور خود را حفظ کند و این طور هم نیست که چون از این نشئه رفتند دیگر راحت باشد، بلکه حضور حقیقتی ابدی است. زیرا حضور همان توحید است و توحید ابدی است و ما از ازل تا ابد باید در پیشگاه همین یک حقیقت حاضر باشیم. این نشئه و آن نشئه ندارد؛ اینطور نیست که از اینجا در برویم حضور برداشته شود، مراقبت تا ابد از شخص دست بردار نیست.
همه عذاب های برزخ و قیامت زیر سر این است که میخواهند افراد را اهل مراقبت بار بیاورند. لذا باید گفت که آن آتش و عذاب جهنم همانند آن پرندهای که بر روی زخم حیوان مینشیند و کرمهای عفونتزا را از زخم درمیآورند چرک و کرم و عفونت گناهی که بر جان نشسته میزدایند و پاک و پاکیزه مینمایند.
لذا آقای جهنمی و دوزخی هم باید حواسش جمع باشد که حداقل در آن جا زودتر پاک شود و از آلودگی رهایی یابد و در غیر این صورت اگر در آن جا هم بی دقتی کرده و اجازه ندهد کرم های وجودش با این عذاب ها برچیده شود زخمهایش هم چنان عمیقتر و عمیقتر میشود. اینجاست که میگویند فلانی باید تا ابد در جهنم بماند؛ همه اینها تشبیه نامحسوس به محسوس و به کارگیری الفاظ و اصطلاحات برای ادای معنی است.
ما نباید در این الفاظ و اصطلاحات و تشبیهات و تنظیرات بمانیم. مراقبت خیلی سنگین است. درد بی درمان است. میخواهیم بگوییم به راه نمیافتیم میبینیم خیلی مشکل است. میخواهیم برویم میبینیم خیلی سخت است و نمیشود؛ چرا که درمان این درد حضور و توحید است. این است که آقا در دیوان فرمودند:
راه دشوار است و تن از کار ترسانَست یاران
حضور غیر از فکر حضور است
دوستان و عزیزان من! راه دشواری است. راه، راه حضور و مراقبت و توحید است. راه دشواری که تمام دشواری های عالم در این دشواری میگنجد؛ مثل این که به شما بگویند این نظام وجود به این عظمت، این آسمان، آفتاب، ماه و ستارگان همه مثل ساختمانی هستند که تو باید با این بدنت آن ها را بسازی. میبینی که تن تو از این کار لرزان است، اما درد، درد بی درمانی است چرا که:
دل خریدار است کاین ره، راه جانان است یاران
دل میگوید که من میخواهم با و باید بروم و قانع نمیشود درحالی که تن بیچاره میگوید من نمیتوانم. دل می گوید راه راه جانان است اگر نروم، دوری را چه کنم؟ سختی دوری بدتر است.
از این طرف میروم، درست است که رفتن سخت است، اما جانان از آن طرف دائماً می گوید بیا و ناراحت نباش که درست می شود.
این ها خیلی عجیب است. باید در سختی ها صبر بفرمایید که “اِنَّ الله مَع الصّابِرین” ای کاش میفهمیدیم که صبر چیست. اگرچه در این مسیر صبر کردن خیلی مشکل است، اما بسیار شیرین و زیبا نیز هست.
الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده
پایان مجلس چهارم
مطالعه مجلس سوم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مطالعه مجلس پنجم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مجله اینترنتی تحلیلک