مجله اینترنتی تحلیلک

شنبه/ 1 اردیبهشت / 1403
Search
Close this search box.
حکایت دوم مقالت در ماهیت علم شعر - چهارمقاله - حکایت رودکی - بوی جوی مولیان آید همی

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت دوم از مقالت ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

حکایت دوم مقالت ماهیت علم شعر ... حکایت رودکی و سرودن شعر بوی جوی مولیان آید همی ... سران لشکر و مهتران مُلک بنزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند _ و از ندماء پادشاه هیچکس محتشم تر و مقبول القول تر از او نبود _، گفتند: «پنجهزار دینار ترا خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه ازین خاک حرکت کند، که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد، و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید»

همراهان همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک بعد از سلسله مطالب گلستان سعدی، قابوسنامه قابوس بن وشمگیر و رساله عشق ابن سینا، در این مقال به «چهارمقاله» نوشته نظامی عروضی می پردازیم.

در ادامه سلسله مطالب «چهار مقاله» اثر نظامی عروضی، به مقالت دوم این کتاب می پردازیم.

 

مقالت دوم

در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

 

حکایت دوم

 

چنین آورده اند که نصربن احمد که واسطه عقد (۱) آل سامان بود، و اوج دولت آن خاندان ایّام مُلک او بود، و اسباب تمنّع (۲) و علل ترفّع درغایت ساختگی (۳) بود، خزائن آراسته، و لشکر جرّار (۴)، و بندگان فرمانبردار.

زمستان بدارالملک بخارا مُقام کردی و تابستان بسمرقند رفتی یا بشهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری (۵) بود. بفصل بهار ببادغیس بود، که بادغیس خرّم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف، که هر یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و بتن و توش (۶) خویش باز رسیدند و شایسته میدان و حرب شدند، نصربن احمد روی بهری نهاد و بدر شهر بمرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد، و بهارگاه (۷) بود، شمال (۸) روان شد، و میوه های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها بدست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد. آنجا لشکر بر آسود، و هوا خوش بود و باد سرد، و نان فراخ، و میوه های بسیار، و مشمومات (۹) فراوان؛ و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش؛ و چون مهرگان درآمد و عصیر (۱۰) در رسید و شاه سَفَرم (۱۱) و حماحم (۱۲) و اُقحوان (۱۳) در دم شد، انصاف از نعیم جوانی بستدند و داد از عنفوان شباب بدادند.

مهرگان دیر در کشید و سرما قوّت نکرد، و انگور در غایت شیرینی رسید، و در سواد (۱۴) هری صد و بیست لون انگور یافته شود هر یک از دیگری لطیف تر و لذیذتر، و از آن دونوع است که در هیچ ناحیت رُبع مسکون یافته نشود: یکی پرنیان و دوم کلنجریِ تُنک پوستِ خُردتکس (۱۵) بسیار آب، گویی که در او اجزاء ارضی نیست.

از کلنجری خوشه ای پنج من و هر دانه ای پنج درمسنگ بیاید، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش (۱۶) بسیار بتوان خورد بسبب مائیّتی (۱۷) که در اوست، و انواع میوه های دیگر همه خیار (۱۸). چون امیر نصربن احمد مهرگان و ثمرات او بدید، عظیمش خوش آمد.

نرگس رسیدن گرفت. کشمش بیفکندند در مالن و مُنقّی (۱۹) برگرفتند، و آونگ (۲۰) ببستند، و گنجینه ها پُر کردند.

امیر با آن لشکر بدان دو پاره دیه درآمد که او را غوره و درواز خوانند. سراهایی دیدند هر یکی چون بهشت اعلی، و هر یکی را باغی و بستانی در پیش بر مهبِّ (۲۱) شمال نهاده.

زمستان آنجا مُقام کردند و از جانب سجستان (۲۲) نارنج آوردن گرفتند، و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستان گذاشتند در غایت خوشی. چون بهار درآمد اسبان ببادغیس فرستادند، و لشکرگاه بمالن بمیان دو جوی بردند؛ و چون تابستان درآمد میوه ها در رسید، امیر نصربن احمد گفت: «تابستان کجا رویم؟ که ازین خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم.» و چون مهرگان درآمد، گفت:« مهرگانِ هری بخوریم و برویم.» و همچنین فصلی بفصل همی انداخت تا چهارسال برین برآمد؛ زیرا که صمیم (۲۳) دولت سامانیان بود و جهان آباد، و ملک بی خصم، و لشکر فرمانبردار، و روزگار مساعد، و بخت موافق. با این همه ملول گشتند، و آرزوی خانمان برخاست. پادشاه را ساکن دیدند، هوای هری در سر او و عشق هری در دل او.

در اثناء سخن هری را ببهشت عدن (۲۴) مانند کردی، بلکه بر بهشت ترجیح نهادی، و از بهار چین زیادت آوردی. دانستند که سرِ آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد. پس سران لشکر و مهتران مُلک بنزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند _ و از ندماء پادشاه هیچکس محتشم تر و مقبول القول تر از او نبود _، گفتند: «پنجهزار دینار ترا خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه ازین خاک حرکت کند، که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد، و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید» رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته. دانست که بنثر با او در نگیرد، روی بنظم آورد، و قصیده ای بگفت، و بوقتی که امیر صبوح (۲۵) کرده بود درآمد و بجای خویش بنشست، و چون مطربان فرو داشتند (۲۶)، او چنگ برگرفت و در پرده عشّاق این قصیده آغاز کرد:

بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی.

پس فروتر (۲۷) شود و گوید:

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ (۲۸) ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو (۲۹) شادمان آید همی

میر ماهست و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

چون رودکی بدین بیت رسید، امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد، و بی موزه (۳۰) پای در رکاب خنگ نوبتی (۳۱) آورد، و روی ببخارا نهاد، چنانکه رانین (۳۲) و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند و برونه، و آنجا در پای کرد، و عنان تا بخارا هیچ باز نگرفت، و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف لشکر بستد. و شنیدم بسمرقند بسنه اربع و خمسمائه از دهقان ابو رجا احمدبن عبدالصّمد العابدی که گفت: «جدّ من ابو رجا حکایت کرد که چون درین نوبت رودکی بسمرقند رسید، چهارصد شتر زیر بنه (۳۳) او بود.» و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود، که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است، که مجال آن ندیده اند که ازین مضایق آزاد نتوانند بیرون آمد، و از عذاب گویان و لطیف طبعان عجم یکی امیرالشعراء معزّی بود که شعر او در طلاوت (۳۴) و طراوت بغایت است و در روانی و عذوبت (۳۵) بنهایت، زین الملک ابوسعد هندوبن محمد بن هندو الاصفهانی از وی درخواست کرد که «آن قصیده را جواب گوی!» گفت: «نتوانم.» الحاح کرد (۳۶). چند بیت بگفت که یک بیت از آن بیتها این است:

رستم از مازندران آید همی
زین ملک از اصفهان آید همی

 

همه خردمندان دانند که میان این سخن و آن سخن چه تفاوت است؟! و که تواند گفتن بدین عذبی که او در مدح همی گوید درین قصیده:

آفرین و مدح سود آید همی
گر بگنج اندر، زیان آید همی

و اندرین بیت از محاسن (۳۷) هفت صنعت است: اول مطابق، دوم متضاد، سوم مُردّف (۳۸)، چهارم بیانِ مُساوات (۳۹)، پنجم عذوبت، ششم فصاحت (۴۰)، هفتم جزالت (۴۱)، و هر استادی که او را در علم شعر تبحّری است چون اندکی تفکر کند، داند که من درین مُصیبم (۴۲)، والسلام.

 


 

  1. گردن بند
  2. قوی شدن
  3. آمادگی
  4. لشکر گران رو از نظر کثرت
  5. هرات
  6. توانایی، قوت
  7. فصل بهار
  8. بادی که از طرف قطب و بنات النعش وزد
  9. عطر، بوئیدنی
  10. شراب
  11. ریحان
  12. بستان افروز
  13. بابونه
  14. شهر، دیه های شهر
  15. هسته انگور
  16. از آن
  17. آبکی بودن
  18. برگزیده
  19. کشمشی که دانه های آن را بیرون آورده باشند
  20. ریسمانی از خوشه انگور
  21. جای وزش باد
  22. سیستان
  23. میان هر چیزی، اصل هر چیزی
  24. ماخوذ از عبری است به معنی لذت و حظ
  25. شراب نوشیدن به وقت صبح
  26. دست نگه داشتند، ختم کردند
  27. پایین تر
  28. اسب سپید
  29. پیش تو
  30. چکمه
  31. اسب زین کرده و آماده
  32. شلوار چرمی که به هنگام سواری می پوشیدند
  33. دارایی، بار و اسباب
  34. خوبی
  35. پاکیزه گردیدن
  36. ستیزه کردن در سوال و خواستن چیزی
  37. جمع حُسن، نیکویی
  38. دارای ردیف
  39. برابری لفظ و معنا
  40. خالی بودن کلام از الفاظ مبتذل و ثقیل
  41. بزرگی، استواری سخن
  42. نیک رسنده، صواب یابنده

 

مطالبی که تاکنون از چهارمقاله به انتشار رسیده است:

چهارمقاله نظامی عروضی / مقدمه

چهارمقاله نظامی عروضی / مقالت اول؛ دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت اول از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت دوم از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت سوم از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت چهارم از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / مقالت دوم؛ ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

چهارمقاله نظامی عروضی / مقالت دوم؛ در چگونگی شاعر و شعر او

 

 

در مطلب بعد به ذکر حکایت محمود و ایاز و عنصری از مقالت دوم (در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر) می پردازیم.

 

در این سلسله نوشته ها به «چهارمقاله» نوشته نظامی عروضی و تصحیح محمد قزوینی و اهتمام دکتر محمد معین توجه شده است.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x