جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
حکایت چهارم مقالت شاعری چهارمقاله - حکایت فردوسی و محمود - حکایت فردوسی در چهارمقاله

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت چهارم از مقالت ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

حکایت چهارم از مقالت دوم چهارمقاله ... حکایت فردوسی و محمود ...استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین (1) طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران (2) است، بزرگ دیهی است، و از وی هزار مرد بیرون آید.

همراهان همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک بعد از سلسله مطالب گلستان سعدی، قابوسنامه قابوس بن وشمگیر و رساله عشق ابن سینا، در این مقال به «چهارمقاله» نوشته نظامی عروضی می پردازیم.

در ادامه سلسله مطالب «چهار مقاله» اثر نظامی عروضی، به مقالت دوم این کتاب می پردازیم.

حکایت چهارم مقالت شاعری چهارمقاله به حکایت فردوسی و محمود اختصاص دارد.

 

 

مقالت دوم

در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

حکایت چهارم

 

 

استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین (۱) طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران (۲) است، بزرگ دیهی است، و از وی هزار مرد بیرون آید.

فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع (۳) از امثال خود بی نیاز بود، و از عقب (۴) یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه بنظم همی کرد، و همه امید او آن بود که از صله آن کتاب جهاز آن دختر بسازد. بیست و پنجسال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را بآسمان علّیّین برد، و در عذوبت بماء معین (۵) رسانید، و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است، در نامه ای که زال همی نویسد بسام نریمان بمازندران، در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی (۶) خواست کرد؟:

یکی نامه فرمود نزدیک سام
سراسر درود و نوید (۷) و خرام (۸)

نخست از جهان آفرین یاد کرد
که هم داد فرمود و هم داد کرد

وزو باد بر سام نیرم (۹) درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود،

چماننده (۱۰) چرمه (۱۱) هنگام گرد،
چراننده کرکس اندر نیرد،

فزاینده بادِ (۱۲) آوردگاه، (۱۳)
فشاننده خون ز ابر سیاه

بمردی هنر در هنر ساخته
سرش از هنر گردن افراخته

من در عجم سخنی بدین فصاحت نمی بینم و در بسیاری از سخن عرب هم! چون فردوسی شاهنامه تمام کرد، نسّاخ او علی دیلم بود، و راوی ابودُلف، ووشکرده (۱۴) حُییَّ قُتیبه که عامل طوس بود و بجای (۱۵) فردوسی ایادی (۱۶) داشت. نام این هر سه بگوید:

ازین نامه از نامداران شهر
علی دیلم و بودُلف راست بهر

نیامد جز احسنتشان بهره ام،
بکفت (۱۷) اندر احسنتشان زهره ام

حُییِّ قُتیبه است از آزادگان
که از من نخواهد سخن رایگان

نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج (۱۸)

 

حُییِّ قُتیبه عامل طوس بود و اینقدر او را واجب داشت و از خراج فرو نهاد، لاجرم نام او تا قیامت بماند، و پادشاهان همی خوانند. پس شاهنامه علی دیلم در هفت مُجلد نبشت، و فردوسی بودُلف را برگرفت، و روی بحضرت نهاد بغزنین، و بپایمردی (۱۹) خواجه بزرگ احمدحسن کاتب عرضه کرد، و قبول افتاد. و سلطان محمود از خواجه منّتها داشت. اما خواجه بزرگ مُنازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط (۲۰) در قدح جاه او همی انداختند، محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟

گفتند: «پنجاه هزار درم، و این خود بسیار باشد، که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب، و این بیت بر اعتزال او دلیل کند که او گفت:

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

 

و بر رفض او این بیتها دلیل است که او گفت:

خردمند گیتی چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی درو ساخته
همه بادبانها برافراخته

میانه یکی خوب کشتی (۲۱) عروس
برآراسته همچو چشم خروس

پیمبر بدو اندرون با علی
همه اهل بیت نبیّ و وصی

اگر خُلد خواهی بدیگر سرای
بنزد نبیّ و وصی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین دان و اینراه راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم
یقین دان که خاک پی حیدرم

 

و سلطان محمود مردی متعصب بود، درو این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد. در جمله بیست هزار درم بفردوسی رسید. بغایت رنجور شد، و بگرمابه رفت و برآمد، فُقّاعی (۲۲) بخورد و آن سیم میان حمّامی و فقّاعی قسم فرمود. سیاست محمود دانست، بشب از غزنین برفت، و بهری بدکان اسمعیل ورّاق پدر ازرقی فرود آمد، و شش ماه در خانه او متواری بود، تا طالبان محمود بطوس رسیدند و بازگشتند، و چون فردوسی ایمن شد، از هری روی بطوس نهاد، و شاهنامه برگرفت و بطبرستان شد بنزدیک سپهبد شهریار. که از آل باوند در طبرستان پادشاه او بود، و آن خاندانی است بزرگ، نسبت ایشان بیزدگرد شهریار پیوندد.

پس محمود را هجا کرد و دیباچه بیتی صد، و بر شهریار خواند و گفت: « من این کتاب را از نام محمود بنام تو خواهم کردن، که این کتاب همه اخبار و آثار جدّان تست.»

شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت: « یا استاد! محمود را بر آن داشتند، و کتاب ترا بشرطی (۲۳) عرضه نکردند، و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مرد شیعیی، و هر که تولّی بخاندان پیامبر کند او را دنیاوی بهیچ کاری نرود، که ایشان را خود نرفته است.

محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه بنام او رها کن، و هجو او بمن ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم. محمود خود ترا خواند و رضای تو طلبد، و رنج چنین کتاب ضایع نماند.»

و دیگر روز صدهزار درم فرستاد و گفت: « هر بیتی بهزار درم خریدم، آن صد بیت بمن ده و با محمود دل خوش کن.» فردوسی آن بیتها فرستاد. بفرمود تا بشستند. فردوسی نیز سواد بشست، و آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند:

مرا غمز (۲۴) کردند کآن پر سخن
بمهر نبیّ و علی شد کهن

اگر مهرشان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم

پرستار زاده نیاید بکار
وگر چند باشد پدر شهریار

ازین در سخن چند رانم همی؟
چو دریا کرانه ندانم همی

بنیکی نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا بر نشاندی بگاه

چو اندر تبارش بزرگی نبود
ندانست (۲۵) نام بزرگان شنود

 

الحقّ نیکو خدمتی کرد شهریار مر محمود را، و محمود ازو منتها داشت.

در سنه اربع عشره و خمسمائه بنشابور شنیدم از امیر مُعزی که او گفت: « از امیر عبدالرزاق شنیدم بطوس، که او گفت: وقتی محمود بهندوستان بود، و از آنجا بازگشته بود، و روی بغزنین نهاده، مگر در راه او مُتمرّدی (۲۶) بود و حصاری استوار داشت، و دیگر روز محمود را منزل بر در حصار او بود. پیش او رسولی بفرستاد که فردا باید که پیش آیی و خدمتی (۲۷)  بیاری، و بارگاه ما را خدمت کنی، و تشریف (۲۸) بپوشی و بازگردی.

دیگر روز محمود برنشست و خواجه بزرگ بر دست راست او همی راند، که فرستاده بازگشته بود، و پیش سلطان همی آمد. سلطان با خواجه گفت: «چه جواب داده باشد؟» خواجه این بیت فردوسی بخواند:

اگر جز بکام من آید جواب،
من و گرز و میدان و افراسیاب

محمود گفت: «این بیت کراست که مردی ازو همی زاید؟» گفت: «بیچاره ابوالقاسم فردوسی راست که بیست و پنج سال رنج برد و چنان کتابی تمام کرد و هیچ ثمره ندید.»

محمود گفت: «سره کردی که مرا از آن یاد آوردی، که من از آن پشیمان شده ام. آن آزادمرد از من محروم ماند، بغزنین مرا یاد ده تا او را چیزی فرستم.» خواجه بغزنین آمد بر محمود یاد کرد. سلطان گفت: «شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای تا به نیل دهند و با شتر سلطانی بطوس برند و ازو عذر خواهند.»

خواجه سالها بود تا درین بند بود. آخر آن کار را چون زر بساخت، و اشتر گسیل کرد، و آن نیل بسلامت بشهر طبران رسید، از دروازه رودبار اشتر در می شد و جنازه فردوسی بدروازه رزان بیرون همی بردند. در آن حال مُذکّری (۲۹) بود در طبران، تعصّب کرد و گفت: «من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند، که او رافضی بود.» و هر چند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت.

درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند. امروز هم در آنجاست، و من در سنه عشر و خمسمائه آن خاک را زیارت کردم.

گویند از فردوسی دختری ماند سخت بزرگوار، صلت سلطان خواستند که بدو سپارند، قبول نکرد و گفت: «بدان محتاج نیستم.» صاحب برید (۳۰) بحضرت بنوشت، و بر سلطان عرضه کردند. مثال داد که آن دانشمند از طبران برود بدین فضولی که کرده است، و خانمان بگذارد، و آن مال بخواجه ابوبکر اسحق کرّامی دهند تا رباط چاهه که بر سر راه نشابور و مرو است در حدّ طوس عمارت کند. چون مثال بطوس رسید، فرمان را امتثال نمودند، و عمارت رباط چاهه از آن مال است.

 


 

  1. جمع دهقان، مالک دِه
  2. طبرستان
  3. زمین
  4. نسل، فرزند
  5. جاری و روان
  6. وصلت کردن
  7. بشارت دادن، خبر خوش
  8. نوید و مژدگانی، مژده مهمانی
  9. نریمان به معنی دلیر
  10. حرکت دادن به تکبر و ناز
  11. اسب سپید
  12. اهمیت، ابهت
  13. میدان جنگ
  14. صاحب تجربه، پیشکار چالاک
  15. در حق، درباره
  16. نعمت ها، نیکویی ها
  17. ترکید، شکافته شد
  18. لحاف
  19. وساطت، میانجی‌گری
  20. آمیختن باطل در کلام
  21. اشاره به حدیث اهل بیتی کمثل سفینه نوح…
  22. شراب خام که از جو و مویز درست می‌کنند
  23. چنانکه لازم است
  24. سخن چینی، تهمت زدن
  25. نتوانست
  26. سرکشی
  27. پیشکش
  28. خلعتی که سلاطین برای بزرگ کردن کسی به او می دهند
  29. واعظ
  30. پیک

 

 

مطالبی که تاکنون از چهارمقاله به انتشار رسیده است:

چهارمقاله نظامی عروضی / مقدمه

چهارمقاله نظامی عروضی / مقالت اول؛ دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت اول از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت دوم از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت سوم از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت چهارم از مقالت دبیری

چهارمقاله نظامی عروضی / مقالت دوم؛ ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

چهارمقاله نظامی عروضی / مقالت دوم؛ در چگونگی شاعر و شعر او

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت دوم از مقالت ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

چهارمقاله نظامی عروضی / حکایت سوم از مقالت ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

 

 

همراهان ارجمند حکایت چهارم مقالت شاعری چهارمقاله به حکایت فردوسی و محمود اختصاص داشت و در مطلب بعد به مقالت سوم (در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم) می پردازیم.

 

در این سلسله نوشته ها به «چهارمقاله» نوشته نظامی عروضی و تصحیح محمد قزوینی و اهتمام دکتر محمد معین توجه شده است.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x