داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و دوم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و دوم)… شازده عزیز امروز بالاخره فرخ را دیدم. نمى دانید چقدر دلهره داشتم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و دوم)… شازده عزیز امروز بالاخره فرخ را دیدم. نمى دانید چقدر دلهره داشتم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و یکم)… شازده عزیز فردا قرار است به خانه ژانت بروم. امروز به ژانت گفتم که به فرخ اطلاع دهد راس ساعت سه سرکوچه آن ها منتظرم باشد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی ام)… شازده عزیز خواب هایم پریشان شده اند. دلم میخواهد زودتر روزى که قرار است به خانه ژانت بروم فرا برسد.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و نهم)… شازده عزیز خیلى خوشحال هستم. مادر با آقا بزرگ صحبت کرده قرار شد دو هفته در میان به خانه ژانت بروم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هشتم)… شازده عزیز امروز موضوع را به ژانت گفتم. اولش به فکر فرو رفت اما بعد گفت میتوانى روزى که میخواهى بروى فرخ را ببینى بهانه بتراشى.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هفتم) … شازده عزیز خدا می داند دیروز چه آشوبى در خانه به پا شد وقتى پیشنهادم را به آقابزرگ گفتم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و ششم)… شازده عزیز از این قایم باشک بازى خسته شدم. دلم میخواهد رها شوم از این بلاتکلیفى..
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و پنجم)… شازده عزیز صبح وقتى به مدرسه رفتم ژانت از دور صدایم زد و نامه اى به دستم داد و با خنده گفت: دیدى چه زود جواب نامه ات آمد؟
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و چهارم)… شازده عزیز امروز صبح که به مدرسه رفتم در راه فرخ را دیدم و تا خیابان خلوت بود از جلویش رد شدم و بعد نامه را جلوی پایش انداختم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و سوم) … شازده عزیز برای فرخ نامه نوشتم، متن نامه ام این بود: سلام نمی دانم این مدت کجا بودید؟