شعر کودکانه صبح ها در گوش باغ
شعر کودکانه صبح
شیوانا بدون توجه به گریه مرد از او خواست تا به داستانی کوتاه گوش کند و ادامه داد: روزی یکی از فرمانده های شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به میدان نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد .
یادداشت اکبر رادی درباره بهرام بیضایی…تو آن درخت روشنی با شاخه های پرپشت باشکوه، که چه بسیار راهیان صحنه در سایبان سبز تو پروریده اند.
بنویس: از بی دانشان باکی نیست که خود چاره خویشند. نه ـ ما را در دانش، ژرف باید نگریست تا در آن چه سود است و برای که؟
بهرام بیضایی در پنجم دی ماه سال هزار و سیصد و هفده در یک خانواده فرهنگی و هنری به دنیا آمد. به واسطه جلسات شعری که در کودکی به همراه پدرش در آن شرکت می کرد_ و مدتی بعد در منزل خودشان برگزار می شد_ به گفته خودش با اهمیت واژه آشنا شد.
غلط ننویسیم قسمت اول …آج فارسی است به معنای برجستگی های منظم بر سطح یک شیء مانند سطح سوهان، لاستیک آجدار (آژ و آژده و آجیده و آجیدن و آجین نیز از همین خانواده است)
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی.
می شنوی؟ صدای پایش می آید! انگار همین دیروز بود که در حوالی کوچه پس کوچه های آذر، زنگ در را می فشرد و همچون مسافری چمدان به دست می آمد و کنارت می نشست و تو هم با گشاده رویی و مهربانی در به رویش می گشودی و او را همچون جان در بر می گرفتی.