آخرین برگ تقویم…
بر فراز آخرین قله آرزوهایم نشسته ام و چشم دوخته ام به بادبادک زمان که ثانیه به ثانیه در نگاهم محو می شود. تقویم یک هزار و سیصد و نود و نه در دستانم می لرزد و چه بی رحمانه می تازد و دور می شود. تلخ و شیرین های روزهای رفته جلو چشمانم رژه می روند و چند برگ باقی مانده با زبانی خاموش بدرود می گویند.